پنجشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۸

نیلوپرک 1


.

.

کوچولو تو با چند سلول کوچک حالا دیگر یکی هستی میان میلیاردها.
خوش آمدی.
مادر نازنین‌ات سال‌ها تو را می‌خواست و عاشق‌ات بود، و من هم. شاید تو تنها پَرپَرکی باشی که من بتوانم خاله‌ی راست‌راستکی‌اش باشم. از وقتی فهمیدم هستی، یک چیزی توی من زنده شد. عشق به یک نوزاد. به تو که فرسنگ‌ها با هم فاصله داریم. عشق لحظه‌ی شیر دادن به نوزاد. سینه‌های زن دوست دارند که فشرده شوند، چنگ زده شوند، مشت شوند. اما فقط به خاطر توست که مترشح می‌شوند. فقط برای توست که رگ می‌کنند. و زیباتر از این لحظه در دنیا نیست. این اولین اتفاق خوش و تصویر قشنگی است که تو از آن لذت می‌بری.

تو روزم را خوش ساختی
در این روزهای ویران
باز هم برایت می‌نویسم.
.
.
تصویر:Virgin and Child, by Joos van Cleve, painted in 1525

۳ نظر:

ناشناس گفت...

Oh My God...
Manam dirooz daei shodam...
wa cheghad fasele daram ba in nozade ziba....
Tabrik..Tabrik...Tabrik

ماه گیر پیر گفت...

چقدر زن بود این متن

محمود قلی پور گفت...

کتابت را می خوانم