.
.
حالا امشب شب قدر است. باید این چیزها را گفت. آن موقع هم شب قدر بود. خیلی شبها شبقدر میشود- همین شب شنبهی بیست و سوم خرداد هشتاد و هشت هم- فقط باید نکتهاش را بگیری. میگفتم که آن سالها هم شب قدر بود-حالا اگر شبعاشورا هم بود در اصل ماجرا توفیری نمیکرد- دختر جوان عنادش را با دین و مذهب شروع کرده. جوداس پریست و آیرون میدناش را بلند بلند گوش میدهد. جر و بحثی با مادر و پدر و نیمه شب سکوت حاکم میشود. واضح است که دختر خیلی خشمگین و خیلی متنفر و خیلی مملو از ناسزاست به هر چه مقدسات است.
آن وقتها- همان وقت که تو به دنیا آمدی و شدی دههی شصتی- ... ولش کن این روزها این چیزها را خیلی میشنوی. مخلص کلام این است: توی تخت دراز کشیدم. ضبط دو کاسته را روی سینه گذاشتم و هدفن به گوشام بود و میان موجهای رادیویی ِ کائنات الغوث-الغوثگون میگشتم که دعوتام را پاسخ آمد که ... تو اسکورپیونز را میشناسی؟ آهنگِ( I’m still lovin' you)اش را چه؟ شنیدی؟...
آن شب که انگار شب قدر بود، دختر جوان درازکش و با ناباوری به کنسرتِ لایو اسکورپیونز از لابلای پارازیتها گوش میداد؛ شبِ قدر ِجای دیگر ِدنیا و داخل حفرههای گوشاش پر از اشک شده بود.
.
.
.
.
۳ نظر:
I'm Lovin youیی که من دیدم غوغایی بود... تو کنسرتش پاتیناژ بود که هیچی کم از آهنگ نداشت
سلام . بعد از مدتها درگیری و گرفتاری به وبلاگتان سر زدم ... این را نوشتم تابعد بنویسم که چاپ مجموعه داستانتان را تبریک (هرچند با تاخیر) بگویم.
me 2 ...im still loving youuuuuuuuuuuu
Nilopar
ارسال یک نظر