پنجشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۸

Life as an epic



معنای اپیک را می‌توانی این‌جا پیدا کنی. انگلیسی‌ات زیاد خوب نیست ... متاسفم اما این عادت من نیست که لقمه را جویده بگذارم بیخ حلق تو، خودم یا هر کس دیگر. می‌دانم گاهی بی‌رحم می‌شوم بگذار به حساب زندگی و بالا و پایین‌ها و تجربه‌هایم و ایضن نفرت‌ام از لقمه‌های جویده و شوقی که به زور زدن و جنگیدن و یافتن دارم. شاید در سطرهای بعد بشود یک طوری، اپیک‌وار، به مغز ِمعنای این نغز رسید.

یک جایی آقای اردلان سرفراز از طریق نایِ بارْفتَن خانم گوگوش چیزی می‌گوید به این مضمون«از اون روزا که رستم هنوز برام رستم بود» این روزها اگر بخواهی با نیم‌نگاه به صنایع ادبی و ظرافت‌های نوشتاری این بیت را بازنویسی کنی، البت هر کسی از ظن خود و ظن من بر این است که آن واژه‌ی «هنوز» را بردارم و بگذارم آن آخر که آخر صوری است و اصلن آخر هم نیست. «هنوز» بیاید جایی که آخرین واژه‌ی شنیده شده باشد. مخلص کلام این‌که ما کم‌فهمیده‌گان بفهمیم که حالا دیگر آقای رستم آنی که بودند نیستند. خب اشکالی ندارد این روزها خیلی‌ها آن که بودند نیستند از سیاست‌مداران و رجال بگیر و بیا تا همین بیخ گوش خودمان.

چیزی که مهم است سنگینی سنگ و صخره‌بوده‌گی است. چیزی که رستم امروز می‌داند: زندگی موج سینوسی است که از تحتانی‌ترین نقطه‌اش هم خطی به فوقانی‌ترین نقطه می‌رسد. خطی که صاف است و مستقیم است رستم‌وار اما حالا او اگر بخواهد می‌تواند با همان قوس سینوسی به اوج برسد. پر بدک هم نیست نرمانرم انحنایی را دست بکشی و بالا بروی.

اپیک برای من یعنی فلاکت در عین قدرت. شکست خوردن. بازنده هم بودن. آن قدر بیست و یک نیاوردن اما خواندن روی چند عکس و بردن بانکی که چند بار دوبله و سوبله شده. دیدن قیافه‌ی زار بازندگان. یعنی تنها پریدن و گیلاس را تا ته سرکشیدن و پک عمیقی به سیگار زدن-جای گفتن این‌که من اهل دود و الکل نیستم- و رقصیدن رقصیدن و بالا و پایین پریدن، به جای نجابت و نظافت و اتو.

اپیک حالا ساختن آی‌دی یک شوالیه‌ی مجازی است که‌شوت‌تر از دن کیشوت گوشه‌ی خانه لمیده باشد و مبارزه کند با تصویری از بادبزن‌های رنگارنگ و در هم رفته در عکسی روی دسک‌تاپ به توهم آسیاب‌های بادی. خیلی کمدی است. توهم همیشه جنبه‌ای از طنز را زنگوله‌ی پای تابوت خود دارد. حالا پیش قاضی و ملاق* بازی؟!

اپیک آن چالشی است که وقتی بر اسب می‌تازی گاهی زمین‌ات می‌زند. اپیک تصمیم است خواستن‌هاست اپیک نه خیال بافی که خیال سازی است. اپیک راهی است که باید بروی تا رسیدن به رویاهای‌ات. اپیک اشک‌هایی است که می‌ریزی. اپیک آوازهایی است که می‌خوانی. اپیک تصمیمی است که می‌گیری که یک روز صبح بلند شوی و دو ساعت برانی تا بروی بالای کوهی و از آن‌جا با کم‌ترین فاصله دریا را ببینی. اپیک می‌گذاردت تا بودا شوی و بوداوار رها کنی سور و سات و ملک و مال را و زندگی کنی فلاکت را که وقتی از آن حرف زدی شبیه باد هوا نباشد وقتی تصویرش کردی لعاب پلی استر روی‌اش نباشد که وقتی نوشتی‌اش مو بر ساق‌های لطیف دست شاهزاده‌ی نشسته بر ایوان عمارت با دامن ژیپون‌دار، راست کند.


اپیک برای من یعنی

تصویر کلیشه‌ایِ تخت‌خوابی که فرزند و نواده‌ها و کسانی که دوست‌شان دارم حلقه زده باشند دورش خورشید از پنجره‌ی روبه رو نور نارنجی غروب و افول‌اش را بیاندازد بر من که دارم آرام پلک‌ها را بر هم می‌گذارم و راضی‌ام از حماسه‌ای که برپا کردم به اسم زندگی.
.
.
*این mibosearch را برای بار هزارم دریابید


۲ نظر:

شميده گفت...

چيزي كه هميشه دوست دارم خط بزنم ، هميشه پررنگ مي كنم...و چيزي‌كه هربار خواستم پررنگ كنم خط زده‌ام...و تو هم اين‌طوري گويا...يك داستان دارم تمام سطرهاي‌اش خط خورده است...همان داستان را به فورم ديگر نوشته‌ام كه هرچه خط خورده را اضافه در پانوشت آورده ام و اصل اتفاق در پاورقي آمده است و خود متن چيزي ندارد جز دري‌وري‌هاي مرسوم داستان‌نويسان به‌نام ايران‌زمين...

آني تا گفت...

اپيك ما را فعال كردي . زياد.