.
.
.برای همهی زنهایی که لیلی نیستند چوبی هستند که دارکوب تک زده که لیلی هم که باشند مجنونی نیست که تخم مجنونها را ملخها سال قبل و قبلترش در ویرانی عطشان کویر و بیآبی آلتهاشان و سست بودن گامهاشان خوردند و رفتند بیخبر
.
.
لعنت به این موقع از روز که میشود که میریزد که قطرهها که تلخی که غم دیوار میشود و آوار میآید ان قدر که انتقام آب سردی میشود که کو کو کو نباید که نیست که این طور شدن شدنی که نخواسته بودماش بارانی که نمیآید خورشیدی که گرم باز میتابد خاطرهی تخمی تابستان را و نقشههای در سر کسی که میخواست خراب کند ریتم ریتم ضربه ضربه تیغ تیغ لمس خون و آه موجی میآید از سرپنجه این ساعت که میشود تا از توی رگها حتا سیاه حتا موی رد شود همه جا سرک بکشد و چیزی پیدا نکند همه جا بسته است به هر دری که بزنی چشمها را باز باز نکنی که گوشهی پلک مفری شود مفر فرارگاه فرارگاهی باشد خنده میکنی هرزخند هرز میخندی گریه میکنم تلخاشکی که میریزد جویبار پستانها رگ همه چیز فشرده و دست میان رانها پا روی پا افتاده ورق میخورد دلدلدادگی هر صفحهاش باز شیشهی عینک را کاسهی شورآبی میکند صفحه برگردانی هم حتا آدمها مینشینند جای هم صندلی همنشین کو کو کو همخواب همپا دست سر راه کار فاکتور میگیری دست برداری بردار رد شو قفل کن قفل که بشوی پلهها چهارتا یکی می شود و آن یکی آن یکی یک روز آن یکی بود و آن یکی نبود و یکی میآید یکی خواسته بود کور بشود همو که خوابیده بود و ما عاشق میشدیم هی مدام مدام کو کو کو آن مدام مدام باشد دوام محکم باشد سخت سختتر دستکم باشد دستکم و دارکوب میکوبد و از اوج به حضیض میافتد با این کو کو کو کو کو کو کو کو کو کو
.
.
۲ نظر:
و هنوز هستند انسانهایی که شرافتشان را به کیسه ای سیب زمینی و پتویی مخمل نمی فروشند.
مطلب "ازجلو نظام" را دروبلاگ ستاره های مقوایی بخوانید.
شک می کنم که هنوز می شود بدون ترس زندگی کرد!
ارسال یک نظر