.
.
میتوانست یک «ممنون، ببخشید...» ساده باشد و خش نداشته باشد. ولی خش دارد، تا بهتجربهی شخصی یادت بیفتد که وقتی مدتی حرف نزدی، شروع به صحبت که میکنی همان اول کار صدا کمی خش برمیدارد. و همین ماجرای ساده است که این دو کلام ساده («ممنون، ببخشید...») را از عنصری خنثا در داستان تبدیل به عنصری فضاساز میکند. با همین نوشتنِ خشِ پس از سکوت است که کلمات «تو» در ذهنِ توی خواننده هم طنین میاندازد و تصویر و صدایی کامل از موقعیت او را در در ذهن میبینی.
ادامه (+)
.
.
۱ نظر:
جسارتاً با الهام از نقدِ مذکوره:
http://mirzatelegraph.wordpress.com/2009/11/26/21/
ارسال یک نظر