چهارشنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۹۵

هم‌چو نیسان برای لاله

در دوره‌های نوشتن خلاق دانشگاه وسلِیان خانم آمیتی گیج برای شخصیت‌پردازی تمرین‌های جالبی دارد. تمرین‌ها یک ویژگی شخصیت را می‌گویند که در هر داستانی عامل حرکت است. یعنی مثلا شخص متوهم با توهمش داستان را می‌سازد. شخص دروغ‌گو با دروغ‌هایش می‌خواهد قصه‌ای را مطابق میلش پیش ببرد اما خب شخصیت دیگر داستان در شرایطی ظاهر می‌شود که داستان نیمه‌کاره می‌ماند و سرنوشت داستان تغییر می‌کند. طبعا این‌ها ساده‌ترین کاربرد خصوصیات رفتاری هر شخصیت است. ولی قضیه این‌جاست که از آخر هم می‌شود به اول رفت یعنی فکر کرد کسی که داستان این‌طوری برپا می‌کند شاید متوهم باشد. داستان احمد هم این است که اطلاعاتش بسیار زیاد است. مثل دایره‌المعارف است. از تاریخ و زبان و سیاست می‌داند. اما بی‌اعتماد است به خودش. بسیار ترسوست. از اشتباه فراری است چون اشتباه را قابل برگشت نمی‌داند و خطا در نگاهش بی‌جبران است. احمد هیچ وقت دل به دریا نزده که سوار یک اتوبوس شهری اتفاقی شود و سر از شهری اتفاقی دربیاورد و سعی کند گلیمش را از آب بکشد بیرون. صحبت کردن با احمد دل‌انگیز است چون می‌شود از تنسی ویلیامز و آدم‌هایش ساعت‌ها با او حرف زد. اما وقتی بهش می‌گویی چه صحبت پرشور و خوبی بود، تعجب می‌کند و می‌پرسد: really? are you kidding me?  و حالا بیا و قسم بخور که آقاجان مگر تعارف است. مگر نمی‌بینی که داریم توی حرف هم می‌پریم و با هیجان صحبت می‌کنیم. احمد دوست خوبی است. باید دید شخصیت مقابلش طاقت کم‌جسارتی و عدم‌اعتماد به نفسش را دارد یا نه. داستانش چطور پیش می‌رود.


این فرزیاها را که آورد گفتم اگر گفتی اسم‌شان چیست و می‌دانستم که می‌داند. گفت بعد از گل‌های استانبول گفت. او هم معتقد است آدم‌های این‌جا ادعای اول بودن دارند در همه چیز. برای همین با خنده و مسخره گفت: «ما ادعا می‌کنیم گل لاله مال ماست و در زمان عثمانی پیازش به هلند رفته و تکثیر شده. خود هلندی‌ها هم اعتراضی ندارند.» من هم خندیدم و فکر کردم آن‌قدر مردم شرق اصرار به اول بودن دارند که بقیه‌ی دنیا این نخستینِ همه چیز بودن را به ما ارزانی کردند و سرمان گرم شد اما حالا و این لحظه از آن آن‌ها. دست و پا بسته بهش گفتم و قبول کرد. بعد از lale devrı گفت که من فکر می‌کردم اسم یک سریال است اما احمد گفت منظور ماه نیسان است که لاله‌ها باز می‌شوند و من چشمم را می‌بندم و باور می‌کنم ماه نیسان و انتظار در اسکله و جیغ مرغان دریایی و لاله‌های رنگارنگی که یک ماه بیشتر زنده نیستند که این‌ها داستان‌اند یا امر واقع.

دیروز و صبح داشتم دوباره روی مفاهیم مینیمال و فرمالیسم فکر می‌کردم و مباحثش را دوره می‌کردم. این‌که در دل روایت‌های تصویری چه اتفاقی می‌افتد و فرقش با روایت نوشتاری که باید تصویر را ساخت و بعد ویژگی‌های فرمی را در آن لحاظ کرد چیست. یاد  آن کلاغی که پرید از فراز سر ما و فرو رفت در اندیشه‌ی آشفته‌ی ابری ولگرد و صدایش هم‌چون نیزه‌ی کوتاهی پهنه‌ی افق را پیمود، افتادم و این‌که قرار است خبر ما را با خود ببرد به شهر. گاهی تمام وجودم از خوشی نبض می‌زند. وقتی می‌خوانم. وقتی مفاهیم بر جانم می‌نشینند. انگار عمر دوباره. انگار پیاز لاله که ماه نیسان برسد و جوانه بزند.


هیچ نظری موجود نیست: