ارشک: بگو کی تو ماشینه؟
داریوش: من چه میدونم.
- آقای خاتمی... به جون مادرم... بیا بریم سوار شیم.
- من نمیآم...
- نیا به درک... اما اگه اینام برن دیگه هیچی گیرمون نمیآد
و ارشک و داریوش میروند به سمت ماشین آقای خاتمی!
راوی: و این خودش یه داستان دیگهست.
(آخرین پلانِ فیلم نان و عشق و موتور هزار/ کارگردان ابوالحسن داوودی)
راوی: و این خودش یه داستان دیگهست.
(آخرین پلانِ فیلم نان و عشق و موتور هزار/ کارگردان ابوالحسن داوودی)
۱ نظر:
سلام با آرزوی سلامتی
ممنون از اینکه خواندید و نظرتان را گفتید و ممنون از لطفتان . من کار شما را در جایزه بهرام صادقی خواندم . باور کنید من هم آرزو دارم کار همه دوستان مجوز را بگیرد تا حداقل خودم بتوانم بخوانمشان . پایدار باشید .
ارسال یک نظر