یکشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۷

آیه‌های شهر مرده 8

.
این روزها اسم‌ها هی از یادم می‌رود... واقعن از کهنه‌گی و پیری می‌ترسم.... بگذرم، آهان علیرضا مجلل بود. خب الان می‌گویم که چی بود. نشسته‌ام که بنویسم، داستان و یک چیزک بلندی که دارم می‌نویسم، یک صفحه هم از ورد زیرش باز کردم مثل سفره که خرده ریزهای غذا و نان توی‌اش می‌ریزد که یک چیزک‌هایی هم توی آن بنویسم حالا برای وبلاگ یا هر چی. تلویزیون روشن بود یک سریالی را داشت تبلیغ می‌کرد اسمش کلاه فرنگی یا عمارت فرنگی بود که صدای محمد مطیع آمد. برگشتم و دیدم محمد صادقی هم نقش میرزا کوچک‌خان را دارد (نیلوفر گوش‌هایت صدا کند اگر این را می‌خوانی*). بعد چی شد؟ اول سلطان و شبان >محمد مطیع> علیرضا مجلل> میرزا کوچک‌خان> نیلوفر. نیلوفر هم یار غار دبیرستانی‌ام که بیست‌سالی می‌شود رفته سوئد. توی این بیست سال هم سه بار آمده و همدیگر را دیدیم. دبیرستان که بودیم سریال میرزا کوچک خان خیلی برای‌مان دیدنی بود. از توش عشق درمی‌آوردیم. عشق بین مردها. مثلن یوزف اتریشی با دکتر(که مهدی هاشمی نقشش را بازی می‌کرد) و پسر عموی میرزا که با چشم‌های درشت‌اش به میرزا نگاه می‌کرد. یک قسمتی که میرزا و رفقاش شکست خورده بودند. می‌رسم حالا به این‌جا که شاید برای همین است که هم‌جنس‌گرایی برای من و ما این قدر طبیعی است. چون عشق طبیعی است به گمانم و عشق چیزی نیست که قید و بند داشته باشد. اگر عشق قرار باشد تنها بین دو غیر همجنس خلاصه شود تنها فرقی که من می‌بینم آلات تناسلی است پس این عشق را یک بعدی می‌کند. راستش تقسیم بندی‌های آن‌جوری را هم درک نمی‌کنم. گی و بای و ترنس و این‌ها... لُب کلام ختم کلام، هر کسی کسی را دوست دارد فارغ از هر چیز برود جلو تا هر جا، تا هر وقت، سیال، روان، بی قید و بند اضافی.
.
.
* نه که بخواهم بچه مثبت‌بازی دربیاورم یا مبارزه کنم که البته یک جورهایی همیشه با جریاناتی که راه می‌افتد مخالف‌خوانی کرده‌ام اما به جان صبا این دفعه قضیه این است که این روزها توی وبلاگستان هر کی می‌خواهد بگوید به قول فلانی یا فلانی این قسمت به تو مربوط است یا با یاد فلانی می‌نویسند«سلام فلانی» سلام که خیلی خوب است اما من از این مثل‌ها و کنایت‌های قدیمی خیلی خوشم می‌آید و ترجیحن پای حرف‌های مادربزرگ‌ها می‌نشینم برای جای‌گزینی این‌ها. «گوش‌اش صدا کند» هم از همین‌هاست. می شود به امثال و حکم دهخدا هم مراجعه کرد.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

دست كم اين چيزي كه گفتي سپينود، درباره نصف دختر دبيرستاني هاي تهران صدق مي نه.