.
منت سرت نمیگذارم اما امشب قیافهات آنقدر گرفته بود که هیچ نشانی از شور و هیجان یک مسابقهی فوتبال نداشت. یعنی انگار داشتی شب مرگ یکی از عزیزانات- دور از جان، اما اجتنابناپذیر- به زور حرف میزدی. تنها باری که به تلویزیون اس.ام.اس دادم آن وقت بود که دربارهی مربی استقلال نظرخواهی کردی، نمیدانم یک چیزی بود که ربطاش به دانستن بود در برابر محبوبیت الکی... بگذریم حالا امشب خط تلفنیتان خراب بود! تو تعجب کردی و همانطور ناراحت... یک هو از آزادی گفتی و لبهایت را گزیدی. بعد دست آخر آخر آخرش سپردی به تنها و یگانه کارشناسی که یادم نمیرود وقت باخت تیم ملی به عمان(؟)(یا همهی اعراب) توی آن وانفسا گفت که اعضای تیم باید با فیلمهایی مثل خانهی دوست کجاست و یا زندگی و دیگر هیچ کیارستمی روحیه درمانی شوند و یک بار نقل قولی از محمود دولتآبادی آورد، امیر حاج رضایی که گفت همه آزادند اندیشههایشان را به زبان بیاورند و بعد از کلام او تو گفتی هفتهی بعد اگر عمری باقی باشد و من نمیدانم چطور شد که میان دو کتفام تیر کشید. یاد دوازده، سیزده سال فبل افتادم که بریده از تلویزیون، با دیشهای آنالوگ مشغول دیدن آشغالهایی مثل Santa Barbara و the bold & the beautiful بودم یک شب نود شروع شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر