جمعه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۸

و داستان یعنی...

.
فارغ از هر چیز، این که ملتی آن قدر با مقوله‌ی داستان و قصه بیگانه باشد که بپذیرد فرشته‌ی مرگی هست که دفتر خاطرات دارد، اما نپذیرد که ماشین‌های‌ تولیدی‌اش که چند وقت پیش مرتب می‌سوختند، واقعی‌اند؛ فقط توی همان قصه‌ها و افسانه‌ها پیدا می‌شوند.
باز هم فارغ از هر چیز این که بیایند و بگویند که این قضیه توطئه است هم توی همان قصه‌ها- مثل دایی‌جان ناپلئون- پیدا می‌شود. چون چند هزار تیراژ اضافی نه پولی می‌شود که نویسنده‌ی –این‌جا مهندس - را از این رو به آن رو کند و نه شهرت‌اش به دردسر و ر..ده شدن به روح و روان آدم می‌ارزد.
باز فارغ از نقدها و تحلیل‌های درست چیزی که می‌ماند این است که توی این هاگیر و واگیرها کسانی که می‌خواهند بنویسند به عقل خودشان شک کنند. و آن که گفته «واقعیت تخته‌ی پرش نویسنده است» منظورش خودِ نَفْس پرش نبوده است که.
باز هم فارغ از همه‌ی دشمنی‌ها و ناراحتی‌ها و نقدها و عصبانیت‌ها به نظرم یک جایی هست که آدم، هر آدمی کفرش دربیاید و نخواهد که دیگر بخندد و بخواهد که دست‌کم کسانی کتاب‌ها را بخوانند که یاد گرفته‌اند داستان چیست. و کسانی هم باشند که از داستان‌ها دفاع کنند و دیگر این مضحک‌ترین اتفاقات عالم نیفتد.
راستی یادم رفت که ...
هرگونه شباهت با افراد حقیقی و ماجراهای واقعی و خودروها و ایران‌خودروها و ... اتفاقی است. نگارنده قسم می‌خورد که همه‌ی این‌ها داستان است.
.
.
ارتباط دارد با:(+)

۴ نظر:

ناشناس گفت...

باز هم فارغ از هر چیز این که بیایند و بگویند که این قضیه توطئه است هم توی همان قصه‌ها- مثل دایی‌جان ناپلئون- پیدا می‌شود. چون چند هزار تیراژ اضافی نه پولی می‌شود که نویسنده‌ی –این‌جا مهندس - را از این رو به آن رو کند و نه شهرت‌اش به دردسر و ر..ده شدن به روح و روان آدم می‌ارزد.... ای عجب!!!!!!!

سپینود گفت...

هی فلانی ِناشناس صاحب این جا چیزی را که فکر می‌کند درست است می‌نویسد و انجام می‌دهد و فکر می‌کند همان طور که برای اعدام کسی همه یکی می‌شوند، برای احضار یک نویسنده به جرم نوشته‌اش هم همه باید یک صدا شوند.
دوستی داشتم و دارم که موقع احضار یعقوب یادعلی از فرط خشم، یک داستان نوشت! داستان خوبی نبود، اما کاری که فکر می‌کرد درست است را انجام داد.

ناشناس گفت...

من اصلا نمی فهمم چی قشنگه. ولی میدونم چیزی که سپینود بنویسه قشنگه

آرزو بناب گفت...

اگه من تو دنيايي حقيقي درست به اندازه ي ساكنين احتمالي يك جزيره ي متروك روابط اجتماعي داشته باشم و اگه نخوام تبليغات وبلاگ ام رو بدم به بلاگفا تا در كنار تبليغات جومونگ و مرد دو هزار چهره نشون اش بدن و اگه كارت هاي تبليغاتي زدن براي وبلاگي كه ده تا پست بيشتر نداره همون طور كه به نظر شما ، به نظر خودم هم مضحك بياد و اگه بيشتر از اين نتونم بدون خواننده ادامه بدم و اگه همچنان اصرار داشته باشم كه ادامه بدم بايد چي كار كنم ؟
تصديق مي فرمائيد كه چاره اي نداشتم جز اينكه به شيوه اي نه چندان متفاوت با تريپ " عجب وبلاگي داري ؛ بعداً مي خونم اش ، هر كس به من سر نزد خر است!" از قسمت نظرات وبلاگ شما و ديگران سؤاستفاده كنم.
نمي دونم چرا سيستم وبلاگ اين طوري است ! مثل هنرمندي مي شي كه بايد شروع كنه روي سن براي خود اش اجرا كردن تا شايد يك عده اي خبردار بشن و يك عده اي از اون عده تمايل داشته باشن و يك عده اي از اين عده ي اخير علاوه بر تمايل حال هم داشته باشن و براي تماشا بيان !