.
.
میگفتم که از ساسی مانکن شروع شد. از یک ویدئو کلیپ به اسم نیناشناش. (اینها که میگویم هیچ هم خنده ندارد) چیزهایی توی آن کلیپ دیدم که به این پسر و دوستاناش آفرین گفتم. میدانی نسل من هنر نکرده که هنرمند باشد. ما توی کتابهای کانون پرورش فکری که نویسندگاناش از نیما یوشیج(آهو و پرندهها، توکایی در قفس) و بهرام بیضایی(حقیقت و مرد دانا) و نادر ابراهیمی(بزی که گم شد) بودند تا مهرداد بهار(جمشید شاه) و نقاشیهای زرینکلک و ممیز و فرشید مثقالی چشممان را نوازش میداد. نسل من فیلمهای دونده و خانهی دوست کجاست و باشو را دید و عاشق سینما شد. نسل من کتابهای کتابخانهی پدرش گلشیری بود و گلستان و مجلههای هفته را نقاشی میکرد و .... چه بگویم. من کوچک بودم کتابی داشتم که لیلی گلستان نوشته بود به نام بچه چطور به دنیا میآید و تصویر جفتگیری انسان را زن و مردی زیر لحاف نشان میداد در تخت دونفره که دارند همدیگر را می بوسند و لبخند می زنند و من از همان وقت آمیزش را آمیخته با عشق دیدم و بوسه و لبخند. من با پسرها همکلاس بودم. من با پسر خالهام استخر میرفتم. همین خزرشهر خالهی من با مایو دوچرخه سواری میکرد و مادرم با شورت کوتاه پیادهروی. (حالا من حتا میترسم بنویسم اینها را اینجا مبادا خاله ببیند یا مادر بخواند!) ساسی مانکن حق دارد دافی شاپ راه بیاندازد. او چه دانسته جز محدودیت و زیر زیرکی و زیرزمینی و زیر جلکی و زیر همه چیز که فکرش را بکنی و همهی نسل او هم. بعد از ساسیمانکن بود که من عاشقانه سرنوشت نسل تو و بعد از تو دخترم برایام مهم شد. خیلی هم. آن قدر که خودم دیگر مهم نیستم و از دست دادن خیلی چیزها و مگر یک عده برای من از دست ندادند؟ حالا خوب یا بد. اما از دست دادند و از دست رفتند. حالا دو گونه برخورد هست: 1- انتقام از شما برای خالی کردن عقده و 2- گوش دادن به حرفتان و قبول کردن خیلی از حرفهای شما
اما به یک شرط کوچک: کمی به حرفهای من هم گوش بدهی که یک چیزهایی را از تاریخی که نبودی برایات بگویم. آن وقت من صمٌ بکمٌ به قول صالح علا دست به سینه رو به روی تو مینشینم تا بگویی:
بیا از مخملباف شروع کنیم، چطور است؟
اما به یک شرط کوچک: کمی به حرفهای من هم گوش بدهی که یک چیزهایی را از تاریخی که نبودی برایات بگویم. آن وقت من صمٌ بکمٌ به قول صالح علا دست به سینه رو به روی تو مینشینم تا بگویی:
بیا از مخملباف شروع کنیم، چطور است؟
پ.ن.
همین حالا که با بدبختی این متن را که دیشب نوشته بودم با سرعت پایین میفرستادم این یادداشت فوقالعاده را دیدم. کوتاه و موثر از آدمی که قبولاش دارم. بخوان:(+)
.
.
ادامه دارد
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر