.
رفتم و به زور پیدایش کردم. اسماش منطقهی بیطرف بود. هنوز هم هست انگار. اما آن وقتها که بچه بودم از معلمم سئوال کردم و گفت که مال کسی نیست. یعنی چیزی هم ندارد که کسی بخواهد سرش دعوا کند. صحرای لم یزرعی که ... اینها را نمیگویم الان.
دی شب به این قطعه زمین فکر میکردم و نسلی که یک شبه، همان شبی که تا صبح بیدار بود و هی روی صفحهی فیس بوک و توییتر و 7rooz ریفرش میکرد، جهید و رشد کرد و بالغ شد. به این قطعه زمین فکر میکردم و نسل گودری و از لحاظهاشان. به این منطقهی بیطرف فکر میکردم و دههی شصتیهای نازنین که این یکی دو ماه چقدر خوب فهمیدیمشان و دل بردند. به کتابها و به فیلمها و به عکسها و موزیکها و همهی چیزهای خوب دنیا که بشود توی چمدان با خود خِرکش کنی و ببری توی یک منطقهی بیطرف. به صحرای لمیزرعی که سبزش کنی. آنقدر سبزش کنی که خاطرههای سرخ و سیاه این چند وقت پاک شود. بعد بگویی بقیه هم بیایند. بقیه که میگویم یعنی همهی آنهای دیگری که پخشاند توی دنیا. دست رضا قاسمی و سردوزامی و ساقی و گوگوش و ابراهیم گلستان و فرسی و بهروز وثوقی و ... خیلیهای دیگر را از آن طرف بگیری و بیاوری و از این طرف هم میرحسین و شیخ و مهرجویی و کیارستمی و حتا بهاره رهنما را- که شاید دیگر نتواند روز خوش ببیند- را با شرط این که هیچی را از شور به در نکنند یا به زبان امروزیتر نسبینگر باشند، جمع کنیم و خوش و خرم با هم زندگی کنیم.
حالا از همین دیشب دارم فکر میکنم اسم این کشور را چی بگذاریم؟
پرچماش چه رنگی باشد؟
حکومتاش؟
و باز همه چیز از نو ...
.
.
۳ نظر:
مرگ من سفری نيست،هجرتی است از وطنی كه دوست نمی داشتم به خاطر مردمانش خود آيا از چه هنگام اين چنين آئين مردمی از دست بنهاده ايد؟پر پرواز ندارم امادلی دارم و حسرت درناها
و به هنگامی كه مرغان مهاجردر درياچه ماهتاب پارو می كشند،
خوشا رها كردن و رفتن؛
خوابی ديگر
به مردابی ديگر!
خوشا ماند آبی ديگر
به ساحلی ديگر
به دريائی ديگر!
خوشا پر كشيدن خوشا رهائی،
خوشا اگر نه رها زيستن، مردن به رهائی!
همین چند دقیقه پیش، سور بز تموم شد. واقعاً شاهکار بود. در حد «گفتوگو در کاتدرال»؛ هرچند روایتش سادهتر بود، ولی نگاه همون نگاه دقیق یوسا بود. فکر میکنم شباهت پروی گفتوگو در کاتدرال با ایران فعلی بیشتر از دومینیکن ِسور بز باشه.
مستقل از هر چیزی؛ سؤال اینه: چرا یوسا نوبل نمیگیره؟ دیگه یه نویسنده چی کار باید بکنه؟
من هم این روزها همش به این فکر می کنم که چقدر ظرفیتم برای تحمل آدمها بالا رفته.همه غیر از دروغگوها و آدمکشها.
ارسال یک نظر