خانههای شمالی؛ خانههای سنتی شمالی بوی چوب میدهند و سقفهای شیبدارشان وقت باران، آواز میخواند و حیاطشان، حیات دارد. چه شَوَد وقتی درخت مویی باشد و بُن شاخی از دیواری آویزان...
هی... من فکر کردم کتاب یکی دیگه است. اصلا دو زاریم نیفتاد. الان اومدم بنویسم من هی یاد نوشته های شما می افتم این روزها. یاد آن همه ادبیات که توش هست، توی نوشته های روزانه شخصی بی ادبیاتتون هم. که فکر کردم، همین یک ساعت پیش، حالا که نشده کتابش چاپ بشه کاش می شد یکی از داستاناشو بهم می داد می خوندم... جدی می گما!
۳ نظر:
سلام سپینود جان کتابتو امروز تازه تونشر چشمه دیدم تبریک
تبریک می گم. باید سری به قهوه خانه تان بزنم.
هی... من فکر کردم کتاب یکی دیگه است. اصلا دو زاریم نیفتاد. الان اومدم بنویسم من هی یاد نوشته های شما می افتم این روزها. یاد آن همه ادبیات که توش هست، توی نوشته های روزانه شخصی بی ادبیاتتون هم.
که فکر کردم، همین یک ساعت پیش، حالا که نشده کتابش چاپ بشه کاش می شد یکی از داستاناشو بهم می داد می خوندم...
جدی می گما!
ارسال یک نظر