دوشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۸

آرامسایشگاه*

هفته‌ی پیش روز سه‌شنبه ساعت هشت و نیم شب بود که پرستارها آمدند و با مهربانی آیین همیشه‌گی را اجرا کردند. پیش‌بندی دور گردن‌ام بستند و ابتدا با قیچی و بعد تیغ‌ای که دسته‌ی صورتی رنگی داشت، موهایم را تراشیدند. حالا دوشنبه است. هشت مارس است. هفده اسفند است و ساعت هم ده، ربع کم است. موها جوانه زده‌اند. آسایش‌گاه آرام و ساکت است. هیچ چیزی فرق نمی‌کند. نفس‌ها آرام بالا و پایین می‌روند. همه چیز روی یک خط بی‌تحرک است. نه زن داریم و نه مرد.

پ.ن. شب برای شام سالاد داشتیم.
پ.پ.ن. تا خرداد 89 چه قدر رشد می‌کنند؟
پ.پ.پ.ن. دی‌شب تا دیر وقت با یکی از بیماران اختلاط کردم. او می‌گفت برای ما شکست‌خورده‌ها، همه چیز بازی است.



*نام بازی نوشته‌ی بهمن فرسی

۵ نظر:

کتا گفت...

تا یازده خرداد....مممم سه-چهارسانت؟

زَرمان گفت...

هم‏قدّ برگ‏های آخر بهار؛ آنها که حالا جوانه زده‏اند.

Falling Up گفت...

yekam halam gerefte shod

فرانک گفت...

خیلی حالم گرفته شد چه تلخ

فرانک گفت...

خیلی حالم گرفته شد چه تلخ