هفتهی پیش روز سهشنبه ساعت هشت و نیم شب بود که پرستارها آمدند و با مهربانی آیین همیشهگی را اجرا کردند. پیشبندی دور گردنام بستند و ابتدا با قیچی و بعد تیغای که دستهی صورتی رنگی داشت، موهایم را تراشیدند. حالا دوشنبه است. هشت مارس است. هفده اسفند است و ساعت هم ده، ربع کم است. موها جوانه زدهاند. آسایشگاه آرام و ساکت است. هیچ چیزی فرق نمیکند. نفسها آرام بالا و پایین میروند. همه چیز روی یک خط بیتحرک است. نه زن داریم و نه مرد.
پ.ن. شب برای شام سالاد داشتیم.
پ.پ.ن. تا خرداد 89 چه قدر رشد میکنند؟
پ.پ.پ.ن. دیشب تا دیر وقت با یکی از بیماران اختلاط کردم. او میگفت برای ما شکستخوردهها، همه چیز بازی است.
*نام بازی نوشتهی بهمن فرسی
۵ نظر:
تا یازده خرداد....مممم سه-چهارسانت؟
همقدّ برگهای آخر بهار؛ آنها که حالا جوانه زدهاند.
yekam halam gerefte shod
خیلی حالم گرفته شد چه تلخ
خیلی حالم گرفته شد چه تلخ
ارسال یک نظر