شنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۸

و سوگند

به لحظه‌ای که فریاد می‌کشد: الهیکم التکاثر... و دنده را معکوس می‌کنی و قدرت می‌گیری.

۴ نظر:

شميده گفت...

حتي زرتكم القمسور...يس...آي نو...اين برچسب ها خيلي توي ذوق مي زنه...عوض اش دلم واسه يه همچون وبلاگ مخفي اي مي تنگه كه سوئيچ اش همدم قمسوريات بود...يادته كه؟

Sepi گفت...

نیستی که فولونی... ها یاد دارم یاد دارم وقت هایی که عصیان عصیان بود

حنیف گفت...

خیلی برام جالب بود فکر میکردم که فقط خودمم که این حس رو دارم و موقع شنیدن اهنگ این کار رو میکنم

شميده گفت...

كلا خودمم يه مرگ ام شده ، نوستول ام زده بالا...نه اينكه بارون رحمت خدا ، بوي هرچي پشگل نم زده رو به شش هام تزريق كرده...ياد جووني ها و اون شولاي چوپوني م افتادم ييهويي...يه بار يه عكس ي چيزي از اون خوشگل خانوم ازت خواسسيم، پنداري فراموش كرديد عليا...خب ماچ الكترونيكي رو واسه همين شب سال تحويل گذاشته ن ديگه...با طعم لواشك باشه لطفاً...