یک ماه تمام شد. هرکس چیزی از کندن و رفتن میگوید اما من دارم قدم به قدم کار خودم را میکنم. مثلا از فردا که دوشنبه باشد (همان شنبهی خودمان است موعد رژیم و درسخواندن و ترک سیگار) صبا برود کلاس زبانش من جایم توی استارباکس خودمان است. استارباکس خودمان یعنی مال من و صبا. تنها استارباکسی که حس مصرفگرایی و برند بودن و مالصهیونیستاست و خیانت به آرمانهای چپ و این حرفها بهم نمیدهد. بقیهی استارباکسها ولی کاملا اذیتم میکنند. برای همین من و صبا دعوای بدی داریم موقع خستگی که برویم سیمیتسرایی (انتخاب من) که نسخهی ترک استارباکس است و من عاشق چای و بیسکوییتش هستم. یا برویم استارباکس (انتخاب صبا) که او فراپه نوش کند. این خیلی مهم است. این یعنی رفتن به یک کافیشاپ بعد از کلی پیادهروی و خستگی و تشنگی. حالا بقیهی مزیتهاش هم بماند که همانا مصرف نکردن انرژی در خانه است.
اینکه صبا برود مدرسه و من هم استارباکس خودمان را محل کارم بدانم که با یک لاتهی متوسط میتوانم بساط لپتابم را پهن کنم روی یک مبل قرمز خوشگل زیر باد خنک و همانطور که به خیابان استیکلال نگاه میکنم از محلهی T شکل خاکستری ثریا مینویسم.
شستن لباس، جمع و جور و جارو پاروی خانه، آشپزی، خرید از مغازههای مختلف و ارزیابی قیمت، گشتن به دنبال منبع مناسب انتقال مالی و دغدغه اقامت و کارهای اداریاش این یک ماه کار اصلی بوده. کارنامهام خوب است بابتش سربلندم. یعنی چیزی که تنهایی میترسیدم و اول کار مدام میگفتم کاش نرینهای نرینه ای نرینهای ... و واقعا صرفا نگاهم به جنسیت بود. کپکهای تهذهن را باید با سیم ظرفشویی سابید و برد خب. بعد وقتی میبینی خودت چه خوب گذراندی اول تعجب میکنی و بعد مثل حالای من نگاه از بالا هم پیدا میکنی حتا. در این درگه که گه گه می شوی یکهویی.
یک چیزهایی هم این بین خیلی مسخره و غیرقابلپیشبینی بودند. یکیش وضعیت بانکی و اینترنت بانک اینهاست که توی تعطیلات تعطیل است. خندهدارتر از این ندیده بودم. یعنی من برای یک انتقال کارت به کارت ساده باید در وقت اداری و روز غیرتعطیل اقدام کنم. یادش به خیر که نیمهشبهای تهران برای من وقت جابهجایی پول و کارت به کارت و پرداخت قبض و اینها بود. یا مثلا هر چقدر معابر توریستی را به سرعت و عالی تمیز میکنند، رسیدگی به کوچهها و محلاتشان افتضاح است.
حالا همهی اینها را گفتم که از اولین یکشنبهی دلگیرم فاصله بگیرم.
اینکه صبا برود مدرسه و من هم استارباکس خودمان را محل کارم بدانم که با یک لاتهی متوسط میتوانم بساط لپتابم را پهن کنم روی یک مبل قرمز خوشگل زیر باد خنک و همانطور که به خیابان استیکلال نگاه میکنم از محلهی T شکل خاکستری ثریا مینویسم.
شستن لباس، جمع و جور و جارو پاروی خانه، آشپزی، خرید از مغازههای مختلف و ارزیابی قیمت، گشتن به دنبال منبع مناسب انتقال مالی و دغدغه اقامت و کارهای اداریاش این یک ماه کار اصلی بوده. کارنامهام خوب است بابتش سربلندم. یعنی چیزی که تنهایی میترسیدم و اول کار مدام میگفتم کاش نرینهای نرینه ای نرینهای ... و واقعا صرفا نگاهم به جنسیت بود. کپکهای تهذهن را باید با سیم ظرفشویی سابید و برد خب. بعد وقتی میبینی خودت چه خوب گذراندی اول تعجب میکنی و بعد مثل حالای من نگاه از بالا هم پیدا میکنی حتا. در این درگه که گه گه می شوی یکهویی.
یک چیزهایی هم این بین خیلی مسخره و غیرقابلپیشبینی بودند. یکیش وضعیت بانکی و اینترنت بانک اینهاست که توی تعطیلات تعطیل است. خندهدارتر از این ندیده بودم. یعنی من برای یک انتقال کارت به کارت ساده باید در وقت اداری و روز غیرتعطیل اقدام کنم. یادش به خیر که نیمهشبهای تهران برای من وقت جابهجایی پول و کارت به کارت و پرداخت قبض و اینها بود. یا مثلا هر چقدر معابر توریستی را به سرعت و عالی تمیز میکنند، رسیدگی به کوچهها و محلاتشان افتضاح است.
حالا همهی اینها را گفتم که از اولین یکشنبهی دلگیرم فاصله بگیرم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر