استانبول
برایم مهم است که درست و عادلانه بنویسم. انصاف را جانب داشته باشم. برای همین دنبال جملهی اول گشتم. خواستم بگویم یک سال و نیم بس بود تا شیفتگی و هیجانم فروکش کند و بتوانم بگویم لایههای متفاوت استانبول را دیدم و شناختم.
برایم مهم است که درست و عادلانه بنویسم. انصاف را جانب داشته باشم. برای همین دنبال جملهی اول گشتم. خواستم بگویم یک سال و نیم بس بود تا شیفتگی و هیجانم فروکش کند و بتوانم بگویم لایههای متفاوت استانبول را دیدم و شناختم.
اما
نگفتم. نگفتم چون دقیق و انصافمند نبود. چون این هزارتوی پیچدرپیچ و مطبق را نمیشود
اینقدر ساده شناخت. من خیلی هنر کنم مثل لمسکنندگان فیل در اتاق تاریک هرچه از
استانبول در این مدت حس کردم بنویسم. نه اینکه استانبول به این نوشتن نیاز داشته
باشد که این تمرین من است برای قدمهای لرزان اولیه برای ثبت لحظههایی که همین
حالا دارند میگذرند و گذشتند. از استانبول شروع میکنم که بزرگترین انگیزهام
بود تا در نیمهی دومین نیمهی زندگی بدانم چقدر دیر کردهام. استانبول آرام چهرهی
دیگر خودم را به من نشان داد.
استانبول
برای من یک زن است. زنی که تمام زنانگیاش فقط در مادری و همسری خلاصه نشده. زنی
که یک دم آفتاب است و یک دم سایه برفش شبیه قطب و بارانش آبشار و آفتابش الوی سرخ
آتشی سوزان است. زن میانسالی که خوب بلد است چروکهای گردنش را بپوشاند. با سیلیهای
مردان صورتش را سرخ نگه میدارد و وقت مهمانداری آنقدر مسافرپرور است که کسی نمیخواهد
از خانهاش برود یا اگر برود عهد میکند که زودازود دوباره برگردد و برمیگردد هم.
هیچکس خاطرهی همنشینی با این زن زیبا و مهربان را فراموش نمیکند.
از
نگاه من استانبول مال همهی دنیاست. فارغ از آن همه رنگارنگی پوست و زبان و لباس و
اینکه آسیا را به اروپا میرساند و دریا و آبراهههایش به همه جای دنیا میرسد آن
قدر تاریخ غنی و گونهگونی دارد و آنقدر ادیان و مسلکهای شکل به شکل کنارهم آرام
نشستهاند انگار که حبابی فارغ از جنگها و خونریزیها. حتا اگر توی خود استانبول
خونی بریزد، بمبی منفجر شود یا جنگی رخ بدهد فردا با دیدن درختها و دریا و خمیازهی
کشدار گربههایش اخبار را باور نمیکنی.
از
بارانش هم بگویم. نمیدانم تاثیر باران است یا پستی و بلندیهای تپهوار شهر که
همه چیز شسته میشود.تمیز و شفاف انگار مادری که هرهفته خانه را آب و جارو کند شهر
بوی تمیزی و خنکی میدهد.
هنوز زود بود گفتن از استانبول. اما برای من مهمترین وجه زندگیست. استانبول مادرم است. مادرم شده.
گمانم
باید آرام آرام قصهگویی را شروع کنم. توصیف و گزارش آدم را گول میزند.
فردا
از کسی حرف میزنم، ازمردی به نام نیهات.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر