چهارشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۹۸

ورود به زرد با اشراف


کاوه دارد تایپ می‌کند. قرار شده توی این مرحله روبه‌روی هم باشیم از پشت این به قول رضا قاسمی لوح شیشه‌ای و هرکس کار خودش را بکند. با هم مشورت کنیم و گاهی چیزی کم یا زیاد کنیم. اما این دوره، دوره استراحت است. باید طرح خیس بخورد مثل آلو خشکه که باد می‌کند شب تا صبح و بافت خشکش از هم وا می‌رود. قابل هضم می‌شود. قصه‌گویی هم همین است. اشراف این است. اشراف از دوری می‌آید. دور باشی همه زاویه‌ها را می‌بینی. مینیمالیست‌ها با نماهای بلند و دورشان مشرف‌ترین‌اند. ساکت‌ترینند. آرام‌بخش‌ترینند. اشراف یعنی شناخت، شناخت یعنی ایمان و به ایمان می‌شود اطمینان کرد و مطمِئن که باشی آرام می‌شوی و ساکت.

آفتاب تا کمر اتاق آمده. بهار می‌آید و بعدش تابستان و همه چیز تمام می‌شود. آفتاب خیالم را راحت می‌کند. دیشب تا ساعت دوازده خیالم ناراحت بود. مار نیشم زده بود انگار. شب‌ها این طوری می‌شوم. آفتاب نیست، هوا سردتر است، شب اشراف نیست. توی هر گوشه‌ای کناری، انگار پچ‌پچی. اما روزها آفتاب که این طور می‌تابد دیگر هیچ چیز برایم مهم نیست.  حتا موکا وقتی آفتاب می‌تابد می‌رود زیر نور و گرماش دراز می‌کشد و قسم می‌خورم که نفسی از سر آسودگی می‌کشد. بله سگها هم آه می‌کشند. نفسش می‌گوید: خب این هم از آفتاب امروزم. این زن هم نشسته پشت آن دستگاه و همه چیز مثل هر روز سر جایش است. چای توی کتری می‌جوشد. غذای من توی ظرفم است و آبم کنارش و آه که خیالم راحت است.

دیروز اعلام اولین بیمار در ترکیه شب ساعت دوازده و نیم بود. به طور رسمی وارد وضعیت زرد شدیم و می‌گویند این وضعیت به قرمز هم خواهد رسید. مردم این‌جا آن قدری که ما مصیبت دیده‌ایم مصیبت ندیده‌اند. برای همین به گمانم خیلی آماده و با روحیه‌اند. نامزد حزب مخالف هم که شهرداری را در دست دارد برای این‌که خودش را توی چشم مردم بکند آن قدر مترو و اتوبوس‌ها را از یک ماه پیش با ماده تیز‌بویی سابیده که رنگ از شهر رفته. مخزن‌های الکل و ضدعفونی کننده توی میدان‌ها جلوی چشم آدم‌ها که ببینید ما به فکر شماییم. لطفا در انتخابات آتی به حزب مخالف دولت رای بدهید. نمی‌دانم. من به عنوان مهاجر فقط خیالم راحت می‌شود و بس. همین که شهوت پخش فیلم‌هایی که آدم‌ها مثل برگ خزان ناتوان روی زمین می‌افتند نیست. همین که استاد رقص مودبانه از همه می‌خواهد دست‌ها را شسته و ضدعفونی کرده بیایند و حرکاتی که دست هم را می‌گیریم را با حرکت‌های دیگر جای‌گزین می‌کند. خیلی عادی نه باعث ترس می‌شود و نه جلوتر حرکت می‌کند و نه عقب‌تر. اشراف این است. اشراف یعنی تعادل و شناخت و اندازه بودن. از خط بیرون نزدن و این اصلا برای من فلسفه زندگی و آرامش است.

هیچ نظری موجود نیست: