دوشنبه، دی ۰۶، ۱۴۰۰

از خوشی‌ها و خیال

امروز روز خوبی است. روز خیلی خوبی است. مثلا امروز باید روز تولدم می‌بود. روز تولد را کاش خودمان انتخاب می‌کردیم. من امروز را انتخاب می‌کردم. صبح پرده‌ها را کنار زدم. این ویژگی زندگی جدیدم است: کنار زدن پرده‌ها و شگفت زده شدن. تصویر آسمان تصویری که هر صبح می‌بینم. زندگی در طبقه هشتم تجربه‌ای بود که هیچ وقت نداشتم. پرده را که کنار می‌زنی خودت را در آسمان می‌بینی. امروز هم آسمان بی‌اغراق شش یا هفت رنگ بود از تنالیته‌های آبی و بنفش و لاجوردی که وقتی به لبه ساختمان‌ها می‌رسید به سفیدی می‌زد. 


امروز چای خوش طعم بود با دانه هل تویش و زیتون‌های سیاه شور که با پنیر بی‌نمک و نان سیاه متعادل می‌شد و با جرعه چای طعم بهشت می‌داد. موکا حالش خوب بود و زیر آفتاب دراز کشیده بود. زنگ زدند و کسی برایم هدیه یک گلدان فرستاده بود که برگ‌هایش انگاری از فرط سبزی و طراوت می‌خندیدند. قصه آقای کارگردان توی مغزم مثل آتش بازی پشت هم جرقه می‌زد و صبح با کاوه بیشتر فیلم‌نامه را بازنویسی کردیم. 


و مامان، مامان که دیشب با روی باز خندیده بود و امروز از بیمارستان مرخص شد. 


همه این‌ها تا دیروز خلاف مسیر بود. دیروز می‌شد به جای آرزوی تولد، هر چند دور از خلق و خویم اما توی اینترنت دنبال «ده راهکار برای خودکشی بی‌درد» بگردم. 


امروز که به انتخاب خودم به جای اول دی، تولدم است، مثل همین مرغ دریایی‌های پشت پنجره‌ام توی آسمان هفت‌رنگ خیلی نزدیک غلت می‌زنم و سر می‌خورم بعد خودم را مثل یک بچه پرت می‌کنم توی آغوش مادر قصه‌ها و با هم می‌بافیم. دنیای قشنگ‌مان را تا فردا از دست‌مان نرفته امروز می‌بافیم.

هیچ نظری موجود نیست: