سه‌شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۷

حرف‌هايِ نه‌همين‌طوري

اين حرف‌ها همين‌طوري نيست. يعني حرف‌هاي مهمي است كه يك پست جداگانه مي‌خواست.
.
اولي اين كه همه‌ي ما شايد به نوعي با وبلاگ‌نويسي و يا داشتن يك فضاي مجازي درگيريم. يعني نمي‌دانيم از آن چه مي‌خواهيم. خيلي‌ها هم راه خودشان را پيدا كرده‌اند. اعتراف مي‌كنم كه من از گروه اول هستم. اما يكي از آن گروه دومي‌ها حالد رسول‌پور با رمزآشوب‌اش است. دليل‌اش هم اين است كه توي ستوني كه موسوم است به لينك‌دوني، از اين به بعد هر هفته يك نويسنده را با لينك‌هاي مختلف معرفي مي‌كند. خوب است كه توي اين وانفسا هر هفته بشود خيلي جامع و كامل يك نويسنده را شناخت. خالد از گراهام گرين شروع كرده. برويد و بخوانيد و محظوظ شويد.
.
دومي كمي حرف دارد. مرسوم است وقتي آدم‌هاي مجازي هم‌ديگر را در دار حقيقي مي‌بينند متعجب و شيفته شوند چون صدي نود از ما نمي‌توانيم آن چه كه هستيم توي نوشته‌هاي‌مان بنمايانيم. اين حالت خيلي از مواقع به نوشتن يك متن در شرح حال ملاقات يا آن آدم ختم مي‌شود. آزاده را من تازه نشناختم. اما تازه از او اثر گرفتم. توي پست قبل هم اشاره كردم كه فكر مي‌كنم يك هنرمند است, نه به دليل چهل تكه‌هايي كه وقتي آمده بود اين‌جا موقع حرف زدن‌مان مي‌دوخت. شايد براي اين‌كه مثل يك كتاب خوب, موسيقي يا يك فيلم عالي كه مي‌بردت توي يك دنياي دل‌خواسته‌ي ديگر، مرا برد آن دور دورها دورتر از غم‌ها و درگيري‌هايم و من ميزبان هيچ كاري براي اين‌كه به او خوش بگذرد و نقاهت جزئي‌اي كه دارد را بگذراند، نكردم. بعضي‌ها در لغت "ام ابيها" هستند. يعني عوض اين‌كه تو آن‌ها را آرامش دهي...بگذريم اين پست‌اش همه حرف‌هايي بود كه وقتي به هم مي‌رسيديم مي زديم و همان دنيايي بود كه هنرمندانه تصويرش مي‌كرد. جذاب‌تر از داستان و خالص‌تر از ادبيات. گاهي به خودم تلنگر مي زنم كه چقدر جزمي و يك بعدي شده‌ام وقتي همه‌ چيز را از يك سوراخ مي‌بينم به اسم داستان. گاهي كه توي دو قدمي‌ات داستاني به اين زيبايي دارد همين‌طور زندگي مي‌كند و مي‌تواني به پرتوهاي‌اش دست بزني و باهاش حرف بزني... و خيلي چيزهاي ديگر. آزاده با اين نوشته‌اش من را الكن كرد از گفتن و نوشتن از موجوديت فكر-روشن‌اش و هنرش و مهم‌تر از همه شادي واقعي‌اش كه دهن كجي‌اي است به همه‌ي روشن-فكراني كه فكر مي‌كنند تلخي لازمه‌ي زندگي است.
بعد هم روزگار مي‌گذرد. هواي شمال توي پاييز بهشت است. و من توي اين بهشت دارم خودم را مي‌تراشم و مي‌تراشم و مي‌تراشم.
.
.
.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

خوش به حال تو و خوش به حال آزاده...

ناشناس گفت...

سپينود عزيز/بهشت شمال گوارايتان/نويسار در آمد گفتم بابت لطفتان تشكر كنم/حتمن برايتان مي فرستم اگر آدرسي داشته باشم كه بدانم بدستتان مي رسد/راستي پاييز همدان هم ديدني است/فرياد ناصري