خیلی وقتها خوب حرف میزنیم. مثلن میگوییم«من در زندگی باید دنبال سئوال زندگیام باشم» ریشهی این حرف کجاست؟ ممکن است اگر ریشهیابی کنیم برسد به عقاید یک دوستی که داشتیم و یک مدتی روی ما تاثیر گذاشته، طرف ذن و عرفان شرق بلد بوده و کمی هم توی گوش ما خوانده. این ادعا نیست. این چیزی است که باید از راههای دیگر دنبالاش گشت. مثلن اگر ما واقعن سالک یک راه یا عارف یک مکتب هستیم، آن راه یا مکتب یا آموزهها جاهای دیگر زندگی چقدر برایمان کاربرد دارند. نمی شود که من توی مهمانی شمسیخانم باشم- با احترام به همهی شمسیخانمها- و در جمع دوستان یک روشن فکر و آدم مستقل و از طرفی مدام لای دست ننه بابا باشم. نمیشود بگویم من از مراسمی مثل نوروز و عید و تولد و عروسی و ولنتیاین و اینها متنفرم یا دستکم اعتقادی ندارم و گور بابای حرف مردم. اما دو روز بعد به خاطر عمه و خاله و خانباجی بدوم بروم عروسی فلانکسک یا تولد بیسار و ... برای همین میگویم مطلقن مدرن بودن را دوست دارم اما شک دارم که بشود اجرایاش کرد. مثل نویسندهای که هیچ چیزش به نوشتههایاش نمیرود. ریاکاری ... رنگ عوض کردن. بلای جان امروز. همه جا. استثنا هم ندارد. توی خانه توی محل کار توی روزنامهها توی اخبار تلویزیون توی بقالی توی ترافیک ...
مهم:
دوست ندارم این حرفهایم بدلی باشد از این اظهار نظرهای تخماتیک یا انتقادهای پراندنی. این ها همه منشاء دارد توی خودم هم هست. یعنی اول توی خودم دیدم و بعد به فکر رفتم. خدا می داند که از همهی خواندن و نوشتنها و مراودهها و فیلم و موسیقی و هنر و ... تنها این یک چیز باارزش برای من باقی مانده که به یک دنیا هم نمیدهماش. «قدرت تحلیل» و موش این آزمایشگاه هم همیشه خودم بودم. نه که دیگران را ذره بینی نکرده باشم. اما حکایت یک سوزن به خودت برای من شده یک جوال دوز به خودم و سوزنی به دیگران. مثل مازوخیستها هم از درد این جوالدوز لذت میبرم. من اگر بمیرم و این یک کار را درست انجام داده باشم یعنی تحلیل کامل خودم و رفتارهایام، میتوانم بگویم همه کار کردهام و راضی پلک بر هم میگذارم. همین حالا یک موزیک فوقالعاده آمد: راک قدیمی اسم موزیک time است و... خب رشتهی افکارم پاره شد. این هم یک علامت دیگر. به گمانام من از آنهایی هستم که با یک موسیقی خوب همه چیز را رها میکنم. این یعنی یا همه چیز را داشتن یا هیچ. فکر کنم یعنی این که نهایت امر دستور با دل آدم باشد. و اطاعت هم بیچون و چرا و بدون مداخلهی عقل باشد.
دوست ندارم این حرفهایم بدلی باشد از این اظهار نظرهای تخماتیک یا انتقادهای پراندنی. این ها همه منشاء دارد توی خودم هم هست. یعنی اول توی خودم دیدم و بعد به فکر رفتم. خدا می داند که از همهی خواندن و نوشتنها و مراودهها و فیلم و موسیقی و هنر و ... تنها این یک چیز باارزش برای من باقی مانده که به یک دنیا هم نمیدهماش. «قدرت تحلیل» و موش این آزمایشگاه هم همیشه خودم بودم. نه که دیگران را ذره بینی نکرده باشم. اما حکایت یک سوزن به خودت برای من شده یک جوال دوز به خودم و سوزنی به دیگران. مثل مازوخیستها هم از درد این جوالدوز لذت میبرم. من اگر بمیرم و این یک کار را درست انجام داده باشم یعنی تحلیل کامل خودم و رفتارهایام، میتوانم بگویم همه کار کردهام و راضی پلک بر هم میگذارم. همین حالا یک موزیک فوقالعاده آمد: راک قدیمی اسم موزیک time است و... خب رشتهی افکارم پاره شد. این هم یک علامت دیگر. به گمانام من از آنهایی هستم که با یک موسیقی خوب همه چیز را رها میکنم. این یعنی یا همه چیز را داشتن یا هیچ. فکر کنم یعنی این که نهایت امر دستور با دل آدم باشد. و اطاعت هم بیچون و چرا و بدون مداخلهی عقل باشد.
.
.
*اینجا و با این سرعت کم و اینترنتی که مثل پِتّ شمعی است توی باد، این نوشتهها مال یک ماه پیش است! به گمانم بیات شده، یعنی دیگر مفهوم روزنوشت را ندارد. دیگر همین است و چارهای هم نیست.
۴ نظر:
سلام خانم ناجیان کامنت شما را خواندم و مفهوم کلمات شما را کاملن درک کردم. باید بگویم که آدمها متاسفانه ارتباطهایشان بر مبنای این است که یا هوادارشان باشی و یا دشمن شان و در این میان چیزی به عنوان حد وسط وجود ندارد . متاسفانه بسیاری از دوستان گمان می کنند که وظیفه آشنایان و دوستانشان فقط تایید نوشته هایشان است و تاب هر گونه انتقاد را ندارند و اگر کسی به جای تعریف و تمجید و به به و چه چه مدام از آنان بهشان ایراد و انتقاد وارد کنند فوران متهم به قرار گرفتن در جبهه مقابل می شوند . بهر حال تا آنجایی که من فهمیدم هدف بعضی از افراد نه گفتن حرف درست و منطقی و گرفتن ایراد درست و به جا بوده بلکه فقط جمع کردن هوادار و یک سری نوچه است .
چیزی که بیشتر از همه مرا متاسف کرد حرکت کودکانه برخی از اشنایان بود که در قبال انتقاد اقدام به حذف کردن لینک در وبلاگ شان می کنند که خب الیته این نشانگر اثبات همین حرف من است که دوستان الزامن باید هواخواه هم باشند آنهم هواخواه افراد نه هواخواه حقیقت و درستی .
بهرحال از شما ممنونم و برایتان آرزوی سلامتی و شادی را دارم.
البته یاد گرفتن این مسله که منصف باشیم و منتقد باشیم نه تخریبگر نیاز به زمان دارد و نیز فرقی نمی کند که روشنفکر ساکن ایران باشیم و یا خارج نشین . اینکه بخواهیم انگشت را به جای گذاشتن بر روی اثر هنرمند بر روی شخصیت او بگذاریم و یا اینکه رفتارهای فردی او را جدا از آنچه که در هنرش منعکس است زیر ذره بین ببریم و بعد این بزرگنمایی را در جامعه منعکس کنیم و جار بزنیم اسمی جز غرض ورزی بر روی آن نمی توان گذاشت.
در این مورد حرف خیلی زیاد است و امیدوارم یک روزی بتوانم فرصت کنم و همه این چیزها را بنویسم.
پیشنهاد داشتم که اگر موافق هستید کامنت خصوصی شما را به طور عمومی منتشر کنم.
ارسال یک نظر