جمعه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۷

آیه‌های شهر مرده 6


.

اگر دیگر هیچ کاری هم به ادبیات نداشته باشم توی این وبلاگ، اما که دلم خیلی می‌خواهد یک چیزهایی از گلشیری بنویسم. چقدر این آدم با جرات بوده و جسارت داشته. جسارتی که ناشی از دانش بوده. خیلی‌ها ممکن است در جریان سخنرانی شاملو در دانشگاه برکلی (سال 1369) نباشند. متن کامل سخنرانی این‌جا و آن‌جا پیدا می‌شود. این طور نمی‌شود گفت اما کمی فردوسی را زیر سئوال برده  و  داستان ضحاک و کاوه و  داستان بردیا را تحریف شده دانسته و این‌ها. گلشیری دو تا مقاله نوشت در پاسخ به این سخنرانی. آدم هر قدر می‌خواند سیر نمی‌شود. اول که بُعد خاله زنکانه را محو کرده این طور که نه از شاملو دفاع کند و نه با او موافق باشد. هم به نعل و هم به میخ هم نزده که بگویی محافظه‌کار است. مقاله‌ی دوم کاملن علمی و تحقیقی است با عنوان حاشیه‌ای دیگر بر داستان ضحاک و در مجله‌ ارغوان، شماره‌ی اول  سال 1370 چاپ شده که در جلد دوم باغ در باغ هم آمده. اما مقاله‌ی اول که در دنیای سخن شماره‌ی 33 سال 1369 آمده و باغ در باغ جلد اول به نام تلقی غلط از ادبیات و تاریخ  و من به چند جای آن که زیاد به ادبیات ربطی ندارد اما به انسانیت چرا، اشاره می‌کنم.

«... من که اندکی در داستان‌نویسی و اندکی‌تر (اصطلاح ساعدی) منتقد شعر و داستانم صلاحیت ان را ندارم که دربارهء مسالهء تاریخی ماجرای بردیا و بعد انطباق اسطورهء ضحاک با او داوری کنم. این را با اهلش باید در میان گذاشت. توجه بفرمایید این حق را دارم اما صالح نیستم. اما چون داستان‌نویسم و گاهی با اسطوره‌ها سر و کار دارم و از ساخت آنها آگاهم و زمانی هم خواسته‌ام خود اسطوره‌هایی شخصی بیافرینم، شاید بتوانم از این زاویه حرفی بزنم که شاید گوش شنوایی داشته باشد...»(ص 435 جلد اول باغ در باغ، نیلوفر)

همه حق دارند ولی آیا صالح‌اند؟ این را خیلی از خودم می‌پرسم... گلشیری، بعد از شاملو می‌گوید که کجاها را درست گفته و  بعد خیلی راحت، تاکید می‌کنم، خیلی راحت بدون این‌که نیازی به دشنام و توهین و یا پدرکشی و برادرکشی باشد، می‌رسد به مغلوط‌ها و مغلطه‌های شاملو و آن هم با دلایل و مستندات:

« اول بگویم که دوست و دشمن مقرند که شاملو شاعر بزرگی است و بس. اینکه محقق هست یانه، مصحح خوبی هست یا نه دیگر فرع بر قضیه است. در عرصهء داستان که من باز اندکی متخصصم نظر شاملو برایم حجت نیست و در شعر حتی. می‌دانم دوندهء خوبی هم نبوده است، و بسیار چیزها. ولی او، باز تکرار می‌کنم، می‌تواند و باید مدافع آزادی باشد بی‌هیچ حصر و استثناء. اگر نه این باشد قداست کلام را منکر شده است و با تکیه بر همین اصل است که می‌توانم بگویم آنچه شاملو در باب فردوسی و شاهنامه و ضحاک و غیره گفته است سرتاپا مغلوط و مغلطه است و نشانهء نداشتن احاطهء کامل است بر موضوع که به اقرار خودش به تبع یکی دو محقق و به نظر من نیمه محقق گفته است.

دلایل رد انطباق داستان ضحاک بر حکومت بردیا به نظر من و به اختصار اینهاست:....» (ص 440، جلد اول باغ در باغ، نیلوفر)

حالا این اختصار را باید خواند و دید این آدم-گلشیری- منبع اعتماد به نفس‌اش کجاست. خب آدم باید پشت‌اش بلرزد وقتی کسی این‌طوری هست و هیچ داستانی حتا بامداد خمار از زیر دست‌اش قسر در نرفته، بخواهی داستان و شعر و یادداشت و نقد بنویسی. شاید دلیل ساده‌ایست که حالا ادبیات ما آن کیفیت را ندارد. اما من به این مهم باور دارم.

 

دلم پر است... پر درد است... پر حرف است.

.




۳ نظر:

ناشناس گفت...

مساله ای به نام حجاب
http://hejab-diary.blogfa.com/

ناشناس گفت...

اصلا مساله همین است. که حالا که کسانی چون او را نداریم یک سری نویسنده مدام توی یک چرخه تکرار می شوند و تکرار می کنند و یک سری دیگر هم نقد می کنند به اصطلاح اما توی نقدهایشان یا حق دوستی را به جا می آورند یا یاد دشمنی های دیرینه می افتند. این وسط کمتر کسی به خود ادبیات توجه می کند. لااقل اگر بود خیلی راحت و بی ترس به یک سری از این کارها که به واسطه ی رابطه ها و دوستی اسمش شده شاهکار می گفت : مزخرف! و خیال همه را راحت می کرد!

ناشناس گفت...

نمی‌دانم به این سوال دقیقا" چطور می‌شود جواب داد که اگر گلشیری و امثال او هنوز بودند به چه روشی با میانباره‌ها واین فضای میانباره‌پرور روبرو می‌شدند. وقتی اینطور عرصه را تنگ می‌کردند و اصلا"‌اینطورتمامی درها می‌بستند ودایره‌ی اجتماع محفلی خودشان را گسترش دهند. چه‌کاری از دست‌ مثلا" گلشیری و گلشیری‌ها برمی‌آمد وقتی اینطور روابط و مناسبات فاسد و رذیلانه‌ی سیاسی دامنه‌ی ادبیات و هنر را هم آلوده کرده و به اصطلاح در غیبت شیر هر موشی ادعای سلطانی جنگل را می‌کند، یک فرد هر قدر هم متفاوت هر قدر هم پاک چطور می‌توانست یکه و تنها ادامه بدهد...هر کسی در این وانفسا به هرقیمتی می‌خواهد پیش بیفد و از این فرصت نهایت استفاده را بکند. فرصت طلایی برای میانباره‌ها ومشنگ‌هانویس‌هایی که اگر غیر از این بود پانویس روزنامه‌ای زرد هم نمی‌شدند و حالا وقت سروری‌شان است...امازمستان هم فصلی است که خواهد گذشت...بیچاره ذغال...