.
.
Poet of the call-girl storm
.
.
.
She left a note on the bedroom door
"If I'm out, bring me to"
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پس از نوشتن فکر کردم که؛ جیم موریسون و اینکه، که بود و چه کرد و دههی شصت امریکا و اینها برایام مهم نبود زیاد. جیم موریسونِ شاعر مهم بود. جیم موریسونِ نابِ شاعر، جیم موریسونِ شاعر ِناب با نگاهِ مالِ خودش که دختر تلفنی شعر بالا را شاعر دیده بود. من ترجمه بلد نیستم یعنی نمیتوانم آن چیزی را که حس میکنم به زبان انگلیسی به واژههای فارسی بیاورم اما شعر بالا میگوید که دختر ج ندهی کوچولویی که خیلی ناز است و معصوم با آن موهای دراز دههی شصتی، که حتمن مصرف کوکائین و هروئیناش هم بالاست، صبح لابد وقت رفتن از خانهی شاعر(یا بگیر همخواب دیشباش) روی در اتاق خواب کاغذ یادداشتی را چسبانده به این مضمون که:« برم گردون اگه سوت شدم» و شاعر وقتی گیج و منگ بیدار میشود چه حالی میکند.
.
ببینید این برداشت مال من بود وقتی جیم موریسون گوش میکنم. وقتی تصویرهای دلخواهام را میسازم. وقتی که یک چیزی را خیلی دوست دارم که از شدتاش آب توی دهاناکم جمع میشود و با هیجان دستهایم را تکان میدهم و برای کسی از آن میگویم.
۲ نظر:
از گذشته ممکنه چه چیز هایی بیرون بزنه
بله! و آن کس هم پر میکشد به هوایی که دهه شصتیهای آن طرف آب معلق بودند درش! و خودش ندیده اما سالها لبریز بوده از شنیدهها و خواندها و دلش گر میگرفته هر بار که چه رفت و چه آمد سر آن رفتهها... از جنونی مهار نشده میگوید و به چه صرافت کیها حالا مهارش کردند و کییکها چرا کردند... طور دیگری میگوید... از زمانهای میگوید که هنوز این قرمساقهای موسسه راه اندازه آن قدر حالیشان نبود که میزانالحراره بگذارند بیخ بغل شصتیها و جوجه فرویدهای نابغه راجمع وجول کنند دور خودشان که حالا وقتاش است تب جماعت مجنون را پایین آورد و اختهشان کرد و طوری کشید زیر اخیه که تخم و ترکهشان پیف پیف و اخ اخ راه بیندازند به سسلهای که جنون بجنباند و راه بیفتد پی بابی دیلن و حتی دل خوش کند به گفتار مارتین لوترکینگ و نطقهایش... چه ترفندی بزند این بار و دست به دامن مکتب سازی و سبک بازی بشود از نوع پشت پسا مدرنی هم که خود این مجانین از خیابان جمع بشوند و مترسکی را پرستنده شوند که به رنگ مشکی خویش شرمسار است و میخواهد سفیدی مکش مرگمایی بشود و اسمش را بگذارد مایکل جکسون و پوست بدهد دست معجزهی جراحان و قر بریزد از کمر و بت بدلی مجانین بدلی بشود... جنون باشد بیخیال اما نه به صدای معترض دیلن و شورش بادر میانهوف و درب و داغون کند کاسه و کوزه حضرات فوردسازان و فست فود بازان را و هر آنکه دلش کشیده به قیمت دندههای قابل شمار کودکان جهان سیهزارمیها گوزش را در جکی در کند و بکیفد از حبابهایش... آن کس که میشنود طور دیگری میپرد و یادش میآید به آن دهه از شصتیها و این شصتیهای وردل خودش و میبیند چطور آن باد بر این بادبان هم وزیده... این طور پر میکشد رفیق...
ارسال یک نظر