چهارشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۸

هنوز

.
دست‌هایم را می‌گذارم دو سوی شقیقه‌ها و عمود بر صورت، قابی دور چشم‌ها می‌سازم. کاری ندارم که دیگر خارج این قاب چه خبر است. پایین که هستم با آهنگ‌ها بلند بلند می‌خوانم: یه روز سرد پاییز گلدونتو شکستی...* سعی می‌کنم زیر و بم صدایم را با خواننده تنظیم کنم. صبا را نگاه می‌کنم که یک هو بزرگ شده دارد نقاشی می‌کشد، هنوز. او هم دارد بلند بلند می‌خواند. قاب را دور چشم می‌سازم و نگاه می‌کنم به خودم، بیست و هفت سال پیش که با دامن اسکاتلندی و پوتین‌های قهوه‌ای سوخته تکان تکان می‌خورم: تو اون کوه بلندی که سرتاپا غروره... و مادرم چه مغرور به من و دوستان‌اش نوبتی نگاه می‌کرد و بعد می‌گفتند شهر قصه رو بخون و من پابه‌پا می‌شدم و اتاق بازی بچه‌ها را سُک می‌زدم. قاب را برمی‌دارم. ساعت را نگاه می‌کنم. ذوق می‌کنم؛ می‌روم بالا تلویزیون را روشن می‌کنم دو قدم مانده به صبح- تنها برنامه‌ی قابل نگاه کردن این ساعت- و هیچ هم اگر نفهمم همان‌طور دست به کی‌برد، منتظر صالح علا می‌مانم که بگوید: تاختی می‌رویم، تاختی برمی‌گردیم. و من همین‌طور فکر می‌کنم که هنوز و حالا چند سال می‌شود که می‌نشینم خیره به این لوح شیشه (گوش‌ات صدا کند آقای قاسمی. کجایید؟ چقدر این سه کتاب‌تان را زیر و رو کنیم...) تا چیزی بنویسم. بی‌هیچ آداب و ترتیبی.قاب‌ را دور چشم بگیرم و دل‌ام خوش باشد فقط به این که می‌نویسم و انتهای هر نوشته‌ام فکر کنم که: همین است. همین و همین و همین و هنوز همین.
.
.
.
* یک روز بایدِ بایدِ باید دست‌کم یک آهنگ قدیمی گوگوش را این جا باز کنم گریه کنم‌اش از ذوق این‌که چقدر زیباست و چقدر ادبیات است و چقدر داشت فرهنگ می‌ساخت و چقدر ما زدیم زیرش، زیر همه چیز.

۱ نظر:

Niloufar گفت...

اتفاقن چند وقت پیش صدای امریکا یه مصاحبه داشت با گوگوش و آهنگهای قدیمیش رو پخش می کرد و گوگوش هم نوید داد که قراره دوباره با سراینده های قدیمی کارکنه. امیدوارم چیزی مثل آهنگهای قدیمی ش یکبار دیگه بشنویم. که البته بعید می دونم. اون زمانها و اون شعر ها دیگه برنمی گردن. خودت خوبییییی؟ با زندگی چه می کنی؟ یکی دوبار برات تبریک گداشتم پیامم پاپبیش نشده. شاید این بار بشه.