چهارشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۸

این هم از ما

فکر کنم دیگر نمی‌توانم ساکت باشم یعنی با خوی من سازگار نیست. اول پرهیز کردم. بعد گفتم در سکوت کار خودم را می‌کنم. بعد گفتم به من چه، من آمده‌ام شمال با آدم‌هایی که عاشق‌ام و هوایی عاشق‌تر و سکوتی و آرامشی و در ِاخبار را هم گذاشته‌ام. به من چه که چه خبر است. کتاب مجوز نگرفت خوب به درک که نگرفت. سایت فیل تر شد. گور پدرشان. من این گوشه برای خودم و صبا و آراز می‌نویسم. اما انگار نمی‌توانم.
چرا؟
لابد چون همیشه توی کارهای دست جمعی شرکت می‌کردم. و جاهایی هم برخلاف جمع سرمی‌کشیدم(سرکش می‌شدم). توی مدرسه همیشه سرم درد می‌کرد برای جریان. جریانی که می‌دانستم درست است. برای سفید دادن ورقه‌های دینی توی تق و لقی و تئاتر بازی کردن‌های دوازده تا بیس و دوی بهمن مدرسه‌ی سهیل، برای در رفتن دست‌جمعی از مدرسه‌ی ایران توی بمباران‌ها، برای سوت کشیدن توی میدان تجریش روز ورزش همگانی سال چهارم مدرسه‌ی فراست، رها کردن رشته‌ی عمران به خاطر سینما و رها کردن یک زندگی که می‌دانستم خرفت‌ام می‌کند، آمدن این‌جا و ... برای چیزی که توی همه‌ی این‌ها فکر می‌کردم درست است. درست که فکر می‌کنم افسوس هیچ چیز را ندارم. خیلی گنده گفتم! چرا افسوس چیزهایی هست اما توی این‌ها که گفتم افسوس نیست. دوست داشتم بعضی کارها را جور دیگری می‌توانستم انجام دهم اما به هر حال انجام می‌دادم. حالا هم شاید دلیل‌ام بچه‌گانه باشد ولی همان دلیلی است که خرداد 76، با صبایی که توی من نطفه بسته بود و ریشه کرده بود از این طرف به آن طرف می پریدم و توی تاکسی‌ها و سر چهارراه‌ها بحث می‌کردم، چون یادم بود دوران وزارت خاتمی را چون توانسته بودم نوبت عاشقی و شب‌های زاینده‌رود را ببینم. چون کتاب‌های خوبی خوانده بودم، چون دیده بودم که خاتمی را استعفایش دادند و ... حالا هم به این دلیل ساده که موسوی معمار و هنرمند است و نقاش است به او رای می‌دهم و این که شاید کتاب‌ام مجوز بگیرد(اعترافی صادقانه و شخصی).
شما هم این کار را بکنید.
دست‌کم فکر کنید.
با آشناهاتان با همسایه‌ها و همکارها و دوست‌ها حرف بزنید.
بنویسید و تشویق کنید.
.
.
پ.ن. تا آن روز لینک‌ها و خبرهای انتخابات برای من سهم بیش‌تری دارند از ادبیات. چه فکر می‌کنم اگر پایه کمی قرص شود شاید بتوان روی آن دیواری بنا کرد. نه؟

۴ نظر:

معین گفت...

اما من به کروبی رای میدهم. چون فکر میکنم تجربه خاتمی نشون داده که مهم تر از فرد رییس جمهور، گروهی است که با او کار میکند. (البته که مفصلتر از این حرفهاست.)

سپینود گفت...

من هم اول به همین دلیل که گفتی شک داشتم اما فراموش نکن که کسی که این طور با پشت‌کار در تمام این انتخابات شرکت کرده و اعتراض 4 سال قبل‌اش و به آب و آتش زدن‌اش و این که فکر می‌کند حق‌اش را خورده‌اند چون از ریاست مجلس بالاتر نیامده و ... جاه‌طلب‌تر از این حرف‌هاست. من خوش بین نیستم که بگذارد یک گروه فرهیخته و کاربلد دست او را در حکم‌رانی کوتاه کنند. نه خوش بین نیستم. ضمن این که تا این جا میرحسین هم کم نگذاشته در کار گروهی و مهم‌تر از همه دخالت زن‌اش است که دست‌کم دو فکر روشن را پایاپای در کنار هم نشان می‌دهد.

احسان گفت...

خوشحالم که چنین تصمیمی گرفتی. ما باید زندگی کنیم، اما متاسفانه خیلی‌ها این مسئله به این سادگی را نمی‌فهمند و انتظار کارهای عجیب و غریب از آدم دارند. رای دادن به موسوی در این شرایط نشانه‌ای از واقع‌گرایی است.

معین گفت...

من نفهمیدم چرا خوش‌بین نیستی. حالا اطراف کروبی همین آدم‌هایند. همین آدم‌ها دارند برایش برنامه می‌نویسند و به نظر من، آن آدم‌ها هم به این قضیه فکر کرده‌اند و همه‌ی آن‌ها حواس‌جمع هستند. مثلا کرباسچی خیلی هوشمندتر از آن است که از حزبش جدا شود و سمت کسی برود که قرار نیست ازش استفاده کند.
چرا سپینود، میرحسین کم گذاشته. میرحسین گفتمانش، گفتمان اصلاحات نیست. ضمن این‌که من به اصلاحاتی که امروز اصلاح‌طلبان (به‌ترین گروه اطراف میرحسین) تحویلمان می‌دهند هم بی‌اعتمادم. و راستش را بخواهی، این قضیه‌ی زهرا ره‌نورد برای من حکم بازی دارد. حکم حرف‌های احمدی‌نژاد را دارد (می‌دانم بدبینانه نگاه می‌کنم.) با این تفاوت که یکی عوام را هدف گرفته و دیگری خاص‌ترها را.