پنجشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۸

حتا آن وقت که ...




دور میدان
زن کولی
زیر سایه‌ی «آزادی»
دست‌‌اش را خوانده بود:
اقبال‌ت بلنده
پیشونی‌ت ساییده به آسمون
قدت از ایی برج هم بلن‌تره
لب‌ت پُر خَندْ ئه
حتا اُو وَختی که جون تو تن‌ت نی
.
.

۱۰ نظر:

روزنامه نگار ناموجود گفت...

داغ دلمان را تازه کردی سپینود.

Mohsen گفت...

سایه اش هم نمی موند...حتی پشت سرش...تنهای تنها.یک مرد بود یک مرد.

احسان گفت...

سپینود عزیز، واقعا ممنونم. دختر قشنگت را از طرف من و سپیده ببوس. برایتان آرزوی موفقیت می کنم.

دریا گفت...

خیلی به دل نشست این شعر سپینود....

ماه گیر پیر گفت...

زیبا و در عین حال حزن انگیز بود

bahar گفت...

یه شعر گذاشتم بخون به نظرت نیازمندم

bahar گفت...

یه شعر گذاشتم بخون به نظرت نیازمندم

مسعود کبگانیان گفت...

سلام سپینود عزیز
ادوارد سعید در نشانه های روشنفکری می گوید : افتادن در مسیر توجیه و تبرئه همیشه شیوه ای آسان و متداولی برای روشنفکران باست و چشم آن ها را به اعمال زشت و پلیدی که به نام جامعه ی ملی یا قومی شان انجام می شود می بندد . این شیوه به ویژه در طول دوره های اضطراری و بحران صدق می کند "
براستی که در کنار صدای رسای انسانهای بزرگ ، کسانی هستند که به نرخ روز خون می مکند . وظیفه ی هر انسان آگاه در این جامعه شناخت ترس ها و خشونت هاست و رفتار انسانی را در دایره ای از صداهای مختلف به عرصه گذاشتن . در این راه هر حرکت فرهنگی بازتابی وسیع دارد که جهان قدرت روبروی آن سر خم می کند .
( این را برای پست قبلی ات نوشته ام )

ماه گیر پیر گفت...

سلام

Unknown گفت...

بسیار زیبا سپینود جان یه کلاس داستان نویسی خوب معرفی میکنی