سه‌شنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۸

از دی‌روزها و مردمان‌اش

.
.
.
چراغ‌های تلویزیون‌ها که روشن می‌شوند، همین‌ها که این پایین چشمک می‌زنند، یک باره چراغ‌های رابطه روشن می‌شود. آدم‌های گذشته صدای‌ات می‌کنند. آدم‌های گذشته خاطرات گذشته را روی پرده‌ی شیشه‌ای اکران می‌کنند و من و دود سیگار و بوی تند جولیوس‌مینل و شکاف پنجره و هوای خنک. آدم‌های گذشته شکل می‌گیرند از میان قوس و سرکشی‌های حروف و نقطه‌های کنار هم یا جدا. جدا.
آدم‌های گذشته آدم را وامی‌دارند به باز کردن در یخچالی کوچک و نوازش کردن بطری سیاهی که روزها و ماه‌ها منتظر لحظه‌های خوش زندگی‌ای بود که هیچ وقت نیامد، نشد، پانگرفت... حالا هر چه که شد... نشد که سرنوشت بطری گره بخورد میان دو استکان انگشتی و خیار و گوجه و یک زیر سیگاری که پوکه‌های فشنگ دورش را گرفته‌اند، در آغوش گرفته‌اندش.
آدم‌های گذشته یک روزی آدم ِ آینده بودند. آدم ِ آیند بودند. آمدن هم همیشه با خودش بشارت دارد. آغوش دارد. بوسه دارد و خلسه. حالا آدم‌های گذشته بشارت‌هایشان را توی سبدی با عطر گل و طعم میوه تعارف می‌کنند. این طورند. هستن‌شان دل‌گرمی‌ست.
.
.

۲ نظر:

Ahoo گفت...

تو خوبی ..؟

Mohsen گفت...

پيش آر پياله را كه شب مي گذرد...