ک. د از خواب میپَرَد. اسمش را مخفف کرده چون هفتهی پیش، روز سهشنبه، گوشهی دفترچهی یادداشتی که سَرِ آبیرنگ یک اسب روی جلدش حک شده، به این قطعه که روزی یا شبی یادداشت کرده، برخورد: «من دلم سخت گرفته است از این مهمانخانه مهمان کش روزش تاریک»، ظرفهایش را از بالای پنجره ریخت پایین. سهشنبهها همیشه روز عجیبی است که بَر آن حتا برف میبارد یا دانههای برنج خودکشی میکنند ته یک چاه تاریک. صدای ظرفهای شکسته مهسا را از جایش بلند کرد. مهسا گفته بودم؟ پرستارم. فضول، پر از اعتماد به نفسِ خیالی و نفرتانگیز. من که اینجا نشستم که سرم کج افتاده و گاهی آب دهنم کش میآید و سرازیر میشود روی یقهام، مجبورم روبه رویم را نگاه کنم؛ اما مهسا... دخترک فضول و پررویی است که خودش را زورکی عاشق آقای میم کرده تا روشنفکر باشد. اصلا فکر میکنم باعث اینکه کلاریسا خودش را ک.د. نامیده و درها را روی خودش بسته، آقای میم قلمش خشکیده و باند رول جوهر دستگاه تایپش دیگر هیچکجا پیدا نمیشود و اینکه پروین آینههایش را با زنهای منعکسش شکسته، خودِ خودِ مهساست و من قسم خوردهام که یک روز انتقام آپارتمان روبه رو و ساکنیناش را از مهسا بگیرم. آن روز یک روز سهشنبه خواهد بود.
.
.
.
.
۱ نظر:
دانههای برنج خودکشی میکنند ته یک چاه تاریک
لایک و ابراز خوشحالی از بازگشت بلاک!
ارسال یک نظر