.
.
.
آنوقتها که عشق اول و آخرم سینما بود و همه کارگردانهای سینما را از ادویناسپورتر تا کیشلوفسکی دوست داشتم هم باز مینشستم و سرکلاس تاریخ نمایش فهرست مینوشتم که گاهی اولش آنتونیونی بود و گاهی برگمن. یک وقتهایی زیر همهچیز میزدم و گدار را میگذاشتم سر لیستم و برسون را میآوردم بالاتر به خاطر «موشت»اش، هفته بعد یکهو عشقم به سینمای موزیکال گل میکرد و کلا سینمای آمریکا و هوارد هاکس و جان فورد و اینها را میآوردم نزدیکم میخواباندم. این بازی مال خودم بود هیچ کس هم خبر نداشت. یعنی فکر که میکردم میدیدم دور از اراده و ثبوت قدم است که یک آدمی که ادعایش میشود، سلیقهاش دائم از این شاخه بپرد روی شاخهی دیگر و چهچهه هم بزند برای همین توی دلم سوت میزدم.
الان دیگر این طور فکر نمیکنم. حتا مدام سعی میکنم فرق کنم.
چند وقت پیش بود که«منظر پریدهرنگ تپهها» را میخواندم و بعدش «بازمانده روز» را نگاهی کرده بودم و فیلم «هرگز ترکم نکن» وادارم کرد کتابش را دست بگیرم؛ نگاهی به فهرست ادبیام کردم و دیدم اصلا روا نیست که آقای ایشیگورو صدر این فهرست نباشد و اصلا بیشتر هم روا نیست که آدم درباره فهرستش سکوت کند. شاید حتا باید با بیل اطرافیان را وادار به خواندن آثار این نویسنده ژاپنیالاصل انگلیسیصفت کنیم. من همینجا یک عذرخواهی هم به آقای ادگار دکتروف بدهکارم که خب مجبور بودم و امیدوارم بفهمد حتا بداند که «هومر و لنگلی»اش هم زیاد چنگی به دل نزده و باید کمی بجنبد گیرم تبش الان افتاده باشد توی بازار ایران مگر موراکامی نیفتاد؟ دولت مستعجل ... .
.
پ.ن. راستی تب قذافیگیرون است. این ماهها توی مجله داستان همیشه این حسن تصادفهای جالب پیش میآید که چون یک ماه قبل مطالب آماده میشوند، وقتی مجله درمیآید گاهی اتفاقات با هم متقارن میشوند مثل این شماره شهریور که ویژه دفاعمقدس بود و رفتیم سراغ دیکتاتورهایی که کتاب نوشتند. یک تکه از چیزی به اسم داستان به قلم قذافی داریم که به قول دوستان «کرکر خنده» است. من دوستش داشتم اصلا هر سیاستمداری که باعث خنده شود، بودنش خوب است هرچند شاید نه برای ما ولی برای تاریخ. آدم که نباید همین یک قدمی خودش را ببیند. باید برای کسالت نسلهای بعد فکری کرد.
پ.پ.ن. حیف از سفری که بروی و نتوانی با عکس و شرح و تفصیل و بیل بقیه را تشویق کنی به جمع کردن پول و رفتن. یعنی میشود یک روزی مجبور نباشیم چیزی را که نیستیم نشان دهیم؟ (عجب آرزوی عجیبی...)
.
.
.
.
آنوقتها که عشق اول و آخرم سینما بود و همه کارگردانهای سینما را از ادویناسپورتر تا کیشلوفسکی دوست داشتم هم باز مینشستم و سرکلاس تاریخ نمایش فهرست مینوشتم که گاهی اولش آنتونیونی بود و گاهی برگمن. یک وقتهایی زیر همهچیز میزدم و گدار را میگذاشتم سر لیستم و برسون را میآوردم بالاتر به خاطر «موشت»اش، هفته بعد یکهو عشقم به سینمای موزیکال گل میکرد و کلا سینمای آمریکا و هوارد هاکس و جان فورد و اینها را میآوردم نزدیکم میخواباندم. این بازی مال خودم بود هیچ کس هم خبر نداشت. یعنی فکر که میکردم میدیدم دور از اراده و ثبوت قدم است که یک آدمی که ادعایش میشود، سلیقهاش دائم از این شاخه بپرد روی شاخهی دیگر و چهچهه هم بزند برای همین توی دلم سوت میزدم.
الان دیگر این طور فکر نمیکنم. حتا مدام سعی میکنم فرق کنم.
چند وقت پیش بود که«منظر پریدهرنگ تپهها» را میخواندم و بعدش «بازمانده روز» را نگاهی کرده بودم و فیلم «هرگز ترکم نکن» وادارم کرد کتابش را دست بگیرم؛ نگاهی به فهرست ادبیام کردم و دیدم اصلا روا نیست که آقای ایشیگورو صدر این فهرست نباشد و اصلا بیشتر هم روا نیست که آدم درباره فهرستش سکوت کند. شاید حتا باید با بیل اطرافیان را وادار به خواندن آثار این نویسنده ژاپنیالاصل انگلیسیصفت کنیم. من همینجا یک عذرخواهی هم به آقای ادگار دکتروف بدهکارم که خب مجبور بودم و امیدوارم بفهمد حتا بداند که «هومر و لنگلی»اش هم زیاد چنگی به دل نزده و باید کمی بجنبد گیرم تبش الان افتاده باشد توی بازار ایران مگر موراکامی نیفتاد؟ دولت مستعجل ... .
.
پ.ن. راستی تب قذافیگیرون است. این ماهها توی مجله داستان همیشه این حسن تصادفهای جالب پیش میآید که چون یک ماه قبل مطالب آماده میشوند، وقتی مجله درمیآید گاهی اتفاقات با هم متقارن میشوند مثل این شماره شهریور که ویژه دفاعمقدس بود و رفتیم سراغ دیکتاتورهایی که کتاب نوشتند. یک تکه از چیزی به اسم داستان به قلم قذافی داریم که به قول دوستان «کرکر خنده» است. من دوستش داشتم اصلا هر سیاستمداری که باعث خنده شود، بودنش خوب است هرچند شاید نه برای ما ولی برای تاریخ. آدم که نباید همین یک قدمی خودش را ببیند. باید برای کسالت نسلهای بعد فکری کرد.
پ.پ.ن. حیف از سفری که بروی و نتوانی با عکس و شرح و تفصیل و بیل بقیه را تشویق کنی به جمع کردن پول و رفتن. یعنی میشود یک روزی مجبور نباشیم چیزی را که نیستیم نشان دهیم؟ (عجب آرزوی عجیبی...)
.
.
۲ نظر:
Ej vall. .........
Nilofar
سپينود تو هنوز آدم نشدي؟
ارسال یک نظر