امروز
متمرکز نمیشوم و شاید اثر دو گیلاس شراب دیشب است. چشمهایم مدام خیره میمانند
به جایی و فکرهایم میپرند. ظاهرا همه چی روی روال است. صبح اجاره و هزینههای
تراپی را پرداخت کردم. قبضهای آب و برق و اینترنت و گاز را از حسابم کنترل کردم و
پرداختیها را پرداخت کردم. از حالا برای بیست و چهار روز دیگر و وقت اقامتم آمادهام
و بلافاصله بعد از آن هم عمل جراحی سنگ صفرا توی بیمارستان خوب. بعد استقبال از
بهار و نوروز. با تمام این احوال بر نوشتن و قوهی خلاقهام تمرکز ندارم. این
روزها به شدت دلم آشپزی میخواهد. دلیلش هم سیر و پیاز و چیلی تفتداده و معجزه
سبزیجات است. سه چهار نوع سبزی را بدون روغن تقت میدهم و پودرهای مزه و سبزیهای
خشکم را رویشان میریزم و بوهای خوب از آشپزخانهام بلند میشود. جای آش رشته و
کتلت را خالی میکنم شاید.کشف تره فرنگی و فلفل قرمز شیرین و سیر تازه زندگیام را
زیبا کرده. سوپهای رنگارنگ حالم را خوب میکند اما باز هم نمینویسم. خسته شدهام
از بس فکر کردهام که اصلا چرا باید بنویسم. کتاب اولی که چاپ بعدی نشد و کتاب
دومی که توقیف شد چه شوق و توانی برایم میگذارد؟ آدمهایی که نمیخوانند و شاید
حق هم دارند. توی این زمانه خیلی باید زیبا بنویسی برجسته و جذاب باشد قصههایت.
توی این زمانه به گمانم دلم نخواهد در چرخهی این رقابت باشم. یعنی خیلی میخواهم
به دلم رفتار کنم. الان آشپزی و سبزیجات و حیوانات، مثل همین مرغ دریاییام که هر
روز ساعت یازده ظهر با منقارش به شیشه میکوبد و ماندههای غذاهایمان را میخواهد
میخواهم. الان راه رفتن توی کوچهها را میخواهم و صورتم را به طرف گرمای آفتاب
گرفتن. دلم میخواهد فرو بروم زیر لحاف و مکیف باشم. دلم میخواهد این چند لباس
رنگارنگی را که دارم دو به دو با هم ترکیب کنم و بپوشم و فکر کنم خیلی زیبا و صاحب
سبکم. بعد از این همه از دست دادن وزن فکر میکنم میتونم جبران آن همه احساس در
خود فرورفتگی و فرار از زنانگی را چبران کنم. همهی اینها برای من جای نوشتن بیحاصل
را گرفته. باید اعتراف کنم که حتا میچربد. نوشتن دیگر دوای دردم نیست یا فعلا
نیست. بو طعم رنگ راه رفتن عشقبازی طبیعت و سفر و دیدن آدمهای رنگ به رنگ راضیترم
میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر