نیاز به یک روزمرهنویسی اساسی دارم. یا به تاریخنگاری؟ نمیدانم. تاریخ این چند ماه و سیر تحولاتم. اما شاید حوصلهام نکشد. معمولا باید از نقطه حال و اکنون شروع کنم. راستش از همه زبانبازیهای ادبی خستهام. از همه توصیفات و جزییاتی که تنها باعث اتلاف وقت است.
یک چیزی بود، البته چیز نه یک اصطلاح بود بعد از فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد، «نظم نوین جهانی» که خب دروغ چرا من نریدم بهش که همین کووید 19 یا کرونا یا ویروس ساخت چین (مثل همه انبوه وسایل ساخت چین) بود که رید به نظم نوین جهانی. انگار توی چنین ترسی و از دلش یک بینظمی نظاممند زاده شد. کدام مدرنیسم؟ کدام عصر صنعت؟ کدام پست مدرن؟ الان دنیا فقط به دوره پیش و پس از کرونا تقسیم میشود و من مرده شما زنده؛ نظم پساکرونایی جای آن یکی عبارت را خواهد گرفت. دو حالت دارد یا صفر است یا صد. به نظر من چندان وسطی ندارد. هرچند از این موجود نفرتانگیز دوپا پیدا کردن ریسمان میانه بعید نیست.
داشتم میگفتم که دوران پساکرونای من که خوشبینم و چشمم را روی سیاهیها عامدانه میبندم دنیایی است که سناریوش کمی تا قسمتیاش کلید خورده. قیمت نفت پایین آمده و سوختهای فسیلی قرار است از رده خارج شوند. مردم دنیا از خانه کار میکنند و سوخت و بنزین نمی سوزانند و گره ترافیکی نمیسازند. مصرفگرایی کمتر شده و به روال قدیم غذاهای خانگی و نان خانگی و حتالامکان «هرچی تو یخچاله بخوریم تموم بشه» چراغ راه شده و خرید چیزهای اضافه کمتر شده، قدر طبیعت و آسمان آبی و دریا و خاک و گیاه توی خانه فهمیده شده است و یا دست کم من دلم میخواهد. توی این دوره روان انسان هم مهم شد. راستش من اصلا از جامعهشناسی خوشم نمیآید و زیاد هم قبولش ندارم. فردیت را له میکند. جامعهشناسی را هم بدون رویکرد سیاسی پوچ میدانم. و اکثر جامعهشناسان اطرافم هم چپهای نخراشیده و رادیکالند. چپ را خیلی دوست دارم. آ چپ است (رمزی حرف نمیزنم راستش چون خارجی است و ما توی هر مسله جلوی خارجیها جبهه میگیریم خواستم جبهه نگیرید و فکر نکنید من مسخ یه موبلوند شدهام که خودم را لو دادم و بیاید حالا هر فکری میخواهید بکنید دیگر چه کنم؟) آ دو جا رادیکال است یکی طبیعت و دیگری حنگ. انگلیسی است و برگزیت را هر کاری کردیم بهمان بفهماند خندید و گفت خودشان هم نمیفهمند. پزشک است و توی کرونا شال و کلاه کرد برگشت لندن و بکوب درمان کرد و بالای سر مریضهای انگلیسی ایستاد ولی دوباره برگشت استانبول و رفت دم ساحلها و جنگلها و کوچهها که آشغال جمع کند. به روانکاوی معتقد است. همسرش تراپیست است. متعادل و مهربان هستند هر دو. بودن در کنارشان آدم را مضطرب نمیکند.
نمیدانم اما چرا دوستان چپ من به من اضطراب میدهند. تندرویهایشان چشم بستنشان بر تراماهای روحی و روانی یا خصوصیات فردی آدمها اینکه به همه چیز «سانتیمانتال» میگویند. فکرش را بکن اگر آ با هر کدام از رفقای تاواریش من میگشت به او لقب سلطان سانتیمانتالیسم میدادند. بیشک.
توی زبان ترکی به تکاندن سفره و ملافه میگویند سیرکلنمک و این اصطلاح را درباره آدمها هم به کار میبرند. وقتی میخواهند بگویند خودت را جمع کن، می شود خودت را بتکان. کرونا من را خیلی تکاند. روابطم را انتخابهایم را و به گمان خودم به چیزی نزدیک شدم که نمیگویم چپ واقعی بهش میگویم محور تفکر زمین، فقط هم برای خودم معنا دارد. من به تفکر محور زمینی معتقد شدم. من نمازم را فلان و من صوفی برگ.
از امروز هم این وبلاگ به شکل منظم به روز میشود. قدمها سر چشم نویسندهاش.
۳ نظر:
خدا رو شکر که می نویسی .
سپینود جون سناریویی رو که نوشتی خیلی دوست دارم .ممکن نمیشد مگر با حضور این ویروس کوچولو که من رو هم خوب جورسیرکلندی.حالا بر خلاف تو تازگی به شدت از جامعه شناسی خوشم اومده واز فردیت وتنهایی خودم دارم می زنم بیرون یواش یواش ببینم دور وبرم چه خبره.
خانم محور تفکر زمین بر گزیت یعنی چه؟ایی که گفتی یعنی چه؟
سلام، کدوم یکی سناریو؟
جامعهو تو جمع خوبه اما تنهاییا و فردیت ماست که تفکر و نگاهمون به دنیا رو میسازه یا درمورد من اینه.
برگزیت هم همون چیزیه که خروج بریتانیا رو از اتحادیه اروپا امکانپذیر کرد و مردم بهش رای دادن. الانم گویا یه کم پشیمونن :)))
ارسال یک نظر