جمعه، آذر ۰۷، ۱۳۹۹

her şey çok güzel olacak*

 هر روز خبر مرگ می‌‌آید و من پیراهن سیاهم را درآوردم. نه که منتظر روز چهلم باشم، نه. یاد لباس‌های رنگارنگی که بابا برای من یا مامان هدیه می‌گرفت می‌افتم، قرمز و ترکیب اُکر و قهوه‌ای با سبز و آبی، مثل آسمان کویر و خانه‌های کاه‌گلی و آن شم هنرمندانه بابا که باهاش به دنیا آمده بود و بدون خواندن عناصر «رنگ ایتن» ما هم چشم‌مان عادت کرده بود رنگ‌ها را درست کنار هم بگذاریم. یا وقتی از مدرسه می‌آمدم و اگر بابا خانه بود اولین کارش درآوردن مقنعه و روسری از سرم بود. من هم پیراهن سیاه را از تنم کندم و امروز صبح به دیدار اسکله و دریا و آفتاب زیبا رفتم. 

خوش‌بین و امیدوار به اخبار واکسن نگاه می‌کنم، بیشتر برای مرد و دختر که روح‌شان از بی‌کاری و خانه‌نشینی مرده و من جلوی چشم‌شان دارم هر روز کار می‌کنم و خبرهای خوب پشت هم روزهایم را می‌سازد و توی این خوبی بدون آن‌ها خلا بزرگی حس می‌کنم. واکسن که بیاید، شهربندان که تمام شود مردم که شاد شوند، عزیزترین‌های من هم شاد می‌شوند و زندگی بیشتر برایم رنگ می‌گیرد.

بعد مامان را از آن آلودگی و مرداب بیمارگونه بکشیم بیرون. باید چند سالی راحت و بی‌دغدغه زندگی کند. بی‌گرانی و آلودگی و بیماری و آدم‌های بیمار. جایی مثلا نزدیک خانه علی با آن طبیعت بی‌نظیر یا جایی نزدیک من با دریا و مردمی که هر هفته توی بازار محلی بی‌مقدمه و صمیمی سر صحبت را باهاش باز کنند.

عجیب است. منبع این همه عشق و امید من کجاست؟ واقعیت شاید تلخ‌تر از این است که هست. خبرها هر روز خبر مرگ دست کم یکی دو نفر را فریاد می‌زنند و من انگار نمی‌شنوم. انگار بعد از بابا دنیا بزرگ‌ترین گندش را زده و باید خجالت بکشد و سرش را بیندازد پایین و برود یک گوشه و به کارهای بد امسالش فکر کند. بعد یک عصر تازه آغاز شود.

خنده‌دار باشد یا نه من توی وقت‌های خالی نادر و کمیابم چند تفریح گناه‌آلود دارم که اولی صفحه یک زن سرشار از امید است که روزهایش را قصه می‌کند و بعد هم گشتن توی صفحه‌هایی که کلبه‌های چوبی میان سواحل شفاف و براق و آفتابی و پاک را نشان می‌دهد. می‌گویم با خودم که یک روزی من و مرد با دمپایی و شورت کوتاه و کلاه حصیری و عینک آفتابی دست در دست هم توی ساحل راه می‌رویم، داغ شدیم تنی به آب می‌زنیم و محکم همدیگر را در آغوش می‌گیریم و بعد شب‌ها توی نسیم وزیده از روی موج‌های دریا، کنار هم تا صبح حرف می‌زنیم و عشق می‌ورزیم و دیگر منتظر مرگی می‌شویم که پایان کبوتر نباشد و به تخممان باشد. این تمام زندگانی است.

آن روز روشن، یاد تلخی‌هایی که ازش رد شدیم می‌افتیم بعدش سیال و سبک و آرام پر می‌کشیم.


*همه چیز بسیار زیبا خواهد شد. (شعار انتخاباتی نامزد شهرداری استانبول از زبان پسرک نوجوانی که با فریادی در کارزار انتخاباتی خطاب به او می‌گفت که نگران نباشد همه چیز درست می‌شود.)

۲ نظر:

Unknown گفت...

سپینود عزیز هر وقت میخوام دلم را مکتوب کنم اول یک سری به نوشته های تو میزنم بعد میبینم که تو همان ها را نوشته ای خب این خیلی خوب است که دل ها هم میتوانند مثل هم فکر کنن .. ...

ناشناس گفت...

Link 12bet : Casino, Roulette & Slot Machine
In this link 12bet game, you are able to play the 카지노 game with no skill or luck, as long as you're not gambling, 카지노 the game you win will end up at one of the main