ساعت پنج صبح است. از ساعت چهار بیدارم، لپتاپ را روشن کردم و عکس اهدایی ویندوز را دیدم. عکسهایی که توی این یک سال محدودیت و شهربندی و خانهمانی انگار وسیله سفر شده بودند. این یک سال هر وقت کارم شروع میشد با عکس تصادفی روی صفحه نمایشم رویا بافتم و کار کردم. سخت کار کردم فقط برای اینکه زمان بگذرد و من به رویا و آرزویم که آن عکس بود برسم. شاید پوچ شاید فریب خود اما هر چه بود این یک سال تا این جا کشاند مرا. فلسفهام شد.
باران میبارید تا یک ساعت قبل. باران این جا سر پایان ندارد و خیال کج کردن مسیرش به سرزمینهای خشک. بیعدالتی همه جاست. دنیای ترسناک دلگیر که پر از عدماطمینان و تخته سنگهای لق است، پر از پشت پاهای بیرحمانه. آنهایی که خیانت میکنند، آن که میدزدد، آن که آزار جنسی میدهد و آن که مثل احمقها جشمانش را روی همه اینها میبندد و با هر فشار هرزه دستی فریاد میزند «آه من بسیار خوشبختم.» همه دور و اطرافم هستند. دور و نزدیک و من یک گوشه ایستادم و نگاه میکنم. درد میکشم. معنای ادبیات و فلسفه و دانش یک لحظه رنگ میبازد. منی که داستان و قصه رامم کرد، آدمم کرد و به جادوی فهم و آگاهی و دانایی باور داشتم حالا کافر شدهام. مرد فیلسوف و ادیبی که دخترها را آزار میداده تهدیدشان میکرده زندگیشان را سیاه کرده و خودش با گردن افراشته و کلفتش از نظریات و مکاشفاتش میگوید. ادبیات برای این آدم چه کرده؟ فلسفه به او چه آموخته؟ خیلی وقت است فهمیدم که هنر و ادبیات تطهیرکننده لجن وجود انسانها نیست. خیلی وقت است فهمیدم که این سگ کوچک من به خیلی از آدمها میارزد و ارزشش هزاران برابر است.
بله تلخم این بار تلخم. بخواهید فکرش را بکنید تلخ هم نیستم بلکه واقعگرا هستم. واقعیت پیرامون ما و جامعهمان این است. دنیا این است. من از نزدیکترین آدمهایم چیزهایی دیدم که جا خوردم. تصور من و اصل من بر برائت و پاکی آدمها بوده همیشه مگر خلافش ثابت شود. خیلی جاها هم وقتی خلافش ثابت شده خودم وکیل مدافعشان شدم و بهشان حق دادم و «قضاوت نکردم» که اشتباه کردم حالا میفهمم هیچ گاه مدافع آزارگر، خائن به حریمها، دزدها و بیاخلاقها نباید بود حتا اگر رفیق یا دوست و آشنا باشند.
یک روزی یک وبلاگی بود اسمش مهربانی با آدمها، به همین سرراستی و واضحی. این جمله بعدها خیلی برایم تکرار شد. خیلی خواستم مهربان باشم با «آدمها» بعد دیدم دارم خودم را و وجدانم را گول میزنم. بعد دیدم سختترین کار همین مهربانی با آدمهاست. عدم قطعیت اصل فریبندهای است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر