سه‌شنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۶

سنتوری نبود... چاووشی کی بود؟

برای معین نه فقط برای معین. شاید برای یک وعده. شاید برای از یاد نبردن خصلت. خصلت خالص خالص خالص...و خلاص. رها. این چیزی بود که توی یک جا میان نای و حنجره میان نی و فریاد، یک چیزی پا در هوای من و خودم و فریاد با من و خودم و افسار. حالا بماند که. قضیه‌اش این جا بود که گاهی تفنگ مستقیم توی سینه‌ات، میان آن چه که جناغ نامندش، نشانه می‌رفت که گل درشت بود. بعد فکری شدند که جه طور آرام و بی سر و صدا ساکت‌اش کنند. یا تو را با خود هم راه کنند. این شد که اینی که می‌بینی شد. ما که فرق زیادی نداریم که توی تفاوت‌ها دست و پا بزنیم اما یک جورهایی خوش می‌شویم وقتی تفاوت‌ها را می‌بینیم، می‌بینی. می‌گویی توی دل‌ات که پس می‌شود جور دیگرش هم. آدم‌ها دو دسته‌اند. دقت کردی؟ یک دسته که وقت سیزده‌به در، توی خانه می‌مانند. و یک دسته که با ضرب هر جور مادرقحبه‌گی می‌روند بین دو خط اتوبان هم فیستول‌شان را هوا می‌کنند. دسته‌ی اول هم این طوری نبودند. یعنی سیزده که می‌شد می‌رفتند و بعد از کلی کاویدن، یک جای دنج و ساکت و سبز پیدا می‌کردند و آرام پلک‌ها را برهم می‌گذاشتند و فکر می‌کردند که از فردا چه طور یک سال دیگر زندگی کنند. این دو دسته گیریم مساوی نبودند، اندازه و مقدارشان را می‌گویم توی یک، توی یک .... فرض کن مملکت، اما بودند. بعد که کم کم هم آدم‌ها زیادتر شدند و هم نسبت دسته‌ی دوم بیش‌تر از دسته‌ی اول شد و هم یک اتفاقاتی افتاد که مردم از دسته‌ی اول جهیدند به دسته‌ی دوم- اختلاط خون‌ها، نبود خوراک کافی برای دسته‌ی اول، شک و تردید و ...- زیاد‌ترها آمدند و سایه انداختند روی کم‌ترها. و آن‌ها دیگر به آن تفنگ میان جناغ نیازی نداشتند. خلاص. خلاص یعنی این. یعنی این که تو برای بودن‌ات برای تفکرت باید منزوی بشوی. آرام آرام محسن چاووشی را برتر از سنتوری ببینی. گیرم که حتا با سنتوری چاووشی را شناختی! یک قصه‌ی دیگر هم دارم. قصه‌ی پرغصه‌ی جامپ کات( پرش تصویری) بر می‌گردد به چیزی که اسم‌اش فاصله‌گذاری بود و توی هر چیزی داخل شد. یک جور تلنگر که حواس‌ات باشد تو مال دسته‌ی اول هستی. حتا سیزده به در ِامسال. همه‌اش آدم باید تلنگر بخورد. یا از برشت یا از سینمای موج نوی فرانسه و ژان لوک گدار جوان که پرش‌های تصویری‌اش معرکه بود. خیلی سال توی دنیا گذشته. این پرش‌ها زیاد و زیادتر شدند تلنگر‌ها سقلمه‌ها جوال‌دوزها تا پیرمرد موفرفری سینمای ما هم بی‌طاقت شد و هی تلنگر زد، هی و هی و هی. این سال‌ها می‌دانی ما چقدر تلنگر‌ها را زیرسیبیلی رد کردیم و نگرفتیم؟ می‌دانی چقدر آدم‌هایی که ما را از جا می‌پراندند از دست دادیم. می‌دانی راقم این سطور دارد به پهنای صورت‌اش اشک می‌ریزد و توی بلندگوهای‌اش چاووشی دارد می‌خواند: توی شبات ستاره نیست.... اما تو کوه درد باش... طاقت بیار و مرد باش
ایران ما یک توده است. یک توده‌ی بی‌شکل، حالا بی‌شکل، که دارد کم کم صلب می‌شود. صلب و تنبل و افتاده یک گوشه. چندتا سیزده‌به در را می‌مانی توی خانه؟ چقدر دوستان‌ات را ببینی که سیزده‌به در شال و کلاه کرده‌اند، حالا نه میان دو خط اتوبان اما قاطی ازدحام و همهمه. چقدر ببینی که کتاب‌ها یک سر و یک شکل شده‌اند. فیلم‌ها، موسیقی‌ها، نقاشی‌ها.
من بستنی‌فروش می‌شوم و تو مهندس و او گرافیست... نه چیزی فرق نمی‌کند پفک‌خوران می‌آیند و سیزده به در‌ها آشغال چی‌توز روی سبزه‌های گره نزده می‌نشیند. دارد از نای‌ام بالا می‌آید نباید به حنجره برسد. همه می‌گویند نباید داد بزنی. می‌گویند سرطان داری. نه بدتر... می‌گویند جذام داری و باید فاصله بگیری، بگیریم... بگذار بگیرند. باید انگشت‌ام را بردارم و بگذارم روی این نقطه‌ها...

۵ نظر:

ناشناس گفت...

عكس‌ها چي شد ؟

ناشناس گفت...

* من که زیاد سینما حالیم نمی شود. بنده خدایی گفت که به جامپ کات هاش دقت کن. بعد توضیح داد که این جامپ کات یعنی چه. راست می گفت. فوق العاده بودند.

* فیلمنامه ی سنتوری چه نکته ی قابل دفاعی داشت؟ مگر پر نبود از شعار و اغراق و چیزهایی که بهشان می گویی: گل درشت؟

* کاش مهرجویی نمی ساختش.

ناشناس گفت...

سلام.سنتوری را دیدم.همان است که گفته بودی.آن صحنه می‌لرزاند و میخکوب‌ات می‌کند: استیصال «علی» وقتی آن طور دنبال یک «قلم» می‌گردد. اما با این قلم می‌خواهد چه کند؟ به تباهی خودش دامن می‌زند. نشانی «دوافروش» را می‌خواهد یاداشت کند.چه می‌خواهد بگوید مهرجویی! قلم دیگر به جز نوشتار تباهی و تباهی نویسی به دردی نمی‌خورد؟ نه انگار نمی‌خورد.برای درد نوشتاری هم قلمی نیست... عجالتن قربانت و مراقب خودت باش

ناشناس گفت...

سلام.سنتوری را دیدم.همان است که گفته بودی.آن صحنه می‌لرزاند و میخکوب‌ات می‌کند: استیصال «علی» وقتی آن طور دنبال یک «قلم» می‌گردد. اما با این قلم می‌خواهد چه کند؟ به تباهی خودش دامن می‌زند. نشانی «دوافروش» را می‌خواهد یاداشت کند.چه می‌خواهد بگوید مهرجویی! قلم دیگر به جز نوشتار تباهی و تباهی نویسی به دردی نمی‌خورد؟ نه انگار نمی‌خورد.برای درد نوشتاری هم قلمی نیست... عجالتن قربانت و مراقب خودت باش

ناشناس گفت...

سلام سپينود جونمممممممم! عيدت مباااااااااااااااااااارك!