.
بله درست میفرمایید. من دیگر ساکت شدهام. آنقدر ساکت و آرام که این طوفان با هوهوو-اش مرا میترساند، که وامیداردم به خزیدن زیر چند پتو تا نه صدایی باشد و نه سوز بادی که از زیر در خانه میزند تو و زورش آن قدر زیاد است که گلیم قرمز رنگ قدیمی را که قبلترها همیشه آشپزخانهها را میپوشاند و اینجا در تجربهای تازه جلوی در نشسته، بلند میکند انگار که همان موجودِ ذی شعور که ذکرش پیش از این رفته بود آمده و زیر گلیم جاخوش کرده و همهی تخیل مرا به بازی گرفته است. از این آرامش خودم هم میترسم. آرامشی که مثل یک مار تنبل چنبره زده روی یک بشکهی دینامیت و هر وقت دلاش بکشد میرود و این بشکه بیحضور او، بدون جرقهای وظیفهاش را طوری انجام میدهد که تا زمینهای آبگرفتهی کنار جاده را زیر و رو کند. مثل همان تکه فیلمی که همیشه تلویزیون پخش میکرد و توی فیلمها بود از انفجار بمب اتم که آن قدر آرام و در سکوت در یک لحظه تصویر میلرزید و بعد ابرهای پنبهای خوشگلی از زیر هم درمی رفتند و می آمدند رو. مثل یک کیک تولد که رویاش یک عالمه خامه ریختهاند. انفجارهای من این طورند. من به خودم حق میدهم، در همان حالی که به همه حق میدهم. بعضی چیزها آن قدر راحت به زبان نمیآیند. بعضی چیزهای دیگری هم هستند که راحت به فکر هم نمیآیند و مدام توی دالانهای ذهن من گم میشوند. برمیگردم از اول دنبالشان میکنم. علت- معلول- علت- معلول و همین طور میروم و هی به خودم نهیب میزنم که حواسام جمع باشد اما یک هو آن وسط دلام میگیرد. یک هو دلام برای خودم میسوزد و بغضی راه گلویام را میبندد و دالانهای ذهنی گم میشوند. همیشه کارهای ذهنام را دلام خراب میکند. بعد خسته میشوم و عنان را میدهم به همان بغض که کم کم به خشم تبدیل میشود و هی به مار تلنگر میزنم که بلند شود. آن وقت است که تو میآیی. با پاهای بلندت که آرام روی هم افتادهاند. آن قدر آرام که مار چنبره زدهام را تخدیر میکنی. گرماش میکنی . کف پایات کامل روی زمین است و پای دیگرت موازی آن دیگری روی زانو افتاده. رگهای دستات انگار هیچ خونی را حمل نمیکنند. و همهی آهستهگیهای تو، از سر انگشتان کشیدهات میرود لابهلای موهای کمپشت من و روی پوست سرم مینشیند. خوشی عمیقی مثل آن لحظه که زیر دوش آب گرم روی پوستام راه میرود، میدود توی تنام. تمام تنام و من هم مثل مار چنبره میزنم. تو با صدای آرامات حرف میزنی. بعضی کلمهها را میکشی و زیر و بم آهنگ صدایات خوابام میکند و این طور میشود که BIG BANG* به تاخیر میافتد.
.
*تو در یکی از پیام کوتاههای یک سال و نیم پیشات نوشته بودی: Big bang ye hamchi vaghti etefagh oftad o ghos zamin shekl gereft. و بقیهاش را من و تو میدانیم و نبی و مهری.
*تو در یکی از پیام کوتاههای یک سال و نیم پیشات نوشته بودی: Big bang ye hamchi vaghti etefagh oftad o ghos zamin shekl gereft. و بقیهاش را من و تو میدانیم و نبی و مهری.
.
۱ نظر:
پدر است دیگر میمیرد و هیچ هم نمیتوان به او گفت پدر است دیگر
تشکر فراوان و شکر بسیار از لطفات
ارسال یک نظر