یکشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۷

So, so you think you can tell

.
نه که یک سال شده باشد. نه که باید برای این یک سال با همه‌ی خوب و بدش چیزی قلمی کرد. نه برای سفره‌ی صبحانه‌ای که هر روز می‌اندازیم و تو و من کنارش می‌نشینیم و حالا خوردن صبحانه برای من معنا پیدا کرده. نه برای این که چند روز قبل پایت را دیدم و یادم افتاد که توی این یک سال و فبل‌اش هم هر بخشی از تو را آرام آرام شناختم و دوست‌اش داشتم. نه برای این که مدت‌هاست توی نوشته‌های من دنبال خودت می‌گردی؛ دنبال ارس، دنبال کف دست‌های بزرگ، دنبال نبی و دنبال موهای مجعد که روی عینک افتاده باشد. برای این می‌نویسم که یک ساعت است دنبال حسی می‌گردم تا بنویسم و با زنگی کوتاه از جا می‌پرم و تویی. نوشتی: mehdi ro miresunam, miam. Bus negah dar baram.
.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

این اتفاق های روزمره رو که جنسی می کنی چه خواستنی می شه: قلمرویی رو پیدا کردی که پیشتر جنسی نبود اما شد و این یعنی فرارکردن از کلیشه ها و مرکزها. همیشه فرار کردن از مرکز یه حال اساسی داره. حال اش دقیقا همون شرم ه: در مرکز، در کلیشه ها و قلمروهای غالبی و قالبی جنسی هیچ شرمی نیست؛ همه اش پرده دری است، اما این جا، جای روزمره ی تو، و نه هر روزمره ای، شرم هست؛ چون جنسی است اما حچاب دارد. ... من کیف می کنم وقتی انسان دایره ی میل اش را آن چنان باز کرده که زندگی و میل یکی شده در/از هم شده، تفکیک ناپذیر. ... عالی بود. بوس



حمید پرنیان