یکشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۸

The cure

.
.
شب، صدای هق‌هق از میان دهان گوشی پژواک می‌شد توی مغز
فردا صبح دو قدم راه رفت و ظهر از پا افتاد.
شب، باز لب‌ها شور شد و خواب ندید.
خواب نرفت.
مردم یکی یکی آمدند. حرف زدند. گوش دادند. گوش دادند. گوش دادند.
خاطرات شخم زده شد.
باز هم فردا تا هفت روز
کم و زیاد
باز هم رفت تا چهل روز
بعد دیگر مردم نبودند.
سرد بود.
عقل نبود.
میل فرار بود.
میل رفتن.
دیگر رفتن.
نماندن.
نبودن.
دیگر نبودن.

.
یک‌شنبه پنج مهر هشتاد و هشت، هشت صبح

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خاطرات شخم زده شد. انقدر تنها و تنها باید گاوآهن به دوش بگیری و شخم بزنی که یادت میره کجایی ؟ وسط خاطره ها یا تو یک اتاق تاریک ؟ انقدر تکرار میکنی که یادت میره اینا خاطرست یا رویا؟ خاطره ، قصه ، رویا ، واقعیت ، زندگی ، خوشبختی ،طعم گس تنهایی ؟ نمی دانم فقط مینویسم گاهی تا یادم باشه زنده ام هنوز. مرا هم بخوانید: www.littleowl.blogfa.com