.
.
شب، صدای هقهق از میان دهان گوشی پژواک میشد توی مغز
فردا صبح دو قدم راه رفت و ظهر از پا افتاد.
شب، باز لبها شور شد و خواب ندید.
خواب نرفت.
مردم یکی یکی آمدند. حرف زدند. گوش دادند. گوش دادند. گوش دادند.
خاطرات شخم زده شد.
باز هم فردا تا هفت روز
کم و زیاد
باز هم رفت تا چهل روز
بعد دیگر مردم نبودند.
سرد بود.
عقل نبود.
میل فرار بود.
میل رفتن.
دیگر رفتن.
نماندن.
نبودن.
دیگر نبودن.
فردا صبح دو قدم راه رفت و ظهر از پا افتاد.
شب، باز لبها شور شد و خواب ندید.
خواب نرفت.
مردم یکی یکی آمدند. حرف زدند. گوش دادند. گوش دادند. گوش دادند.
خاطرات شخم زده شد.
باز هم فردا تا هفت روز
کم و زیاد
باز هم رفت تا چهل روز
بعد دیگر مردم نبودند.
سرد بود.
عقل نبود.
میل فرار بود.
میل رفتن.
دیگر رفتن.
نماندن.
نبودن.
دیگر نبودن.
.
یکشنبه پنج مهر هشتاد و هشت، هشت صبح
۱ نظر:
خاطرات شخم زده شد. انقدر تنها و تنها باید گاوآهن به دوش بگیری و شخم بزنی که یادت میره کجایی ؟ وسط خاطره ها یا تو یک اتاق تاریک ؟ انقدر تکرار میکنی که یادت میره اینا خاطرست یا رویا؟ خاطره ، قصه ، رویا ، واقعیت ، زندگی ، خوشبختی ،طعم گس تنهایی ؟ نمی دانم فقط مینویسم گاهی تا یادم باشه زنده ام هنوز. مرا هم بخوانید: www.littleowl.blogfa.com
ارسال یک نظر