ما انقلاب دیدیم. اعدام دیدیم. جنگ دیدیم. موشک و هواپیما دیدیم. صدای ضد هوایی و بمب و شکسته شدن دیوار صوتی را میشناسیم. ما باتوم دیدیم و لاستیک سوخته. ما سوختن دخترانمان را دیدیم. یخ زدن پسرانمان. زلزله و سیل و بلاهای طبیعی که بماند. هر چی دیدیم اسمش را پوست شیر یا کرگدن نام گذاشتیم و گفتیم این پوست کلفت است. گفتیم زندگی را پاس بداریم. زیر سقف خانههامان آواز بخوانیم و برقصیم. پیراهنهای گلگلی بپوشیم. کتاب بخوانیم و بنویسیم، ببینیم و بحث کنیم. مخلص کلام زنده بمانیم.
بعد گفتیم مدارا کنیم. پوشش اجبار را تحمل کنیم. کنار هم زندگی کنیم با درک تفاوتها و اختلاف فکر و عقیده. بعد گفتیم اصلاح کنیم و صادق بودیم. از گوشه باغچه علفهای هرز را میچیدیم و باز میروییدند و باز خم به ابرو نیاوردیم. صبوری کردیم. مهربانی کردیم، ادای مهربانی درآوردیم، بخشیدیم، حتا فراموش هم کردیم، گفتوگو کردیم، مدنیت به خرج دادیم، شهروند خوب بودیم، قانون را رعایت کردیم.
هر کاری کردیم در پناه و به یاری پوست شیرمان بود و نور ضعیفی از امید.
بعضی زودتر فهمیدند و پوستشان را درآوردند و به کناری انداختند. خودشان را تکاندند، منزوی شدند، رفتند یا جنگیدند؛ جان دادند یا اسیر شدند. بعضی توی هوا به قتل رسیدند و بعضی توی کوچهها خون دادند و بعضی توی زندانها خودکشی شدند و بعضی اعدام. بعضی توی کوههای برفی یخ زدند و بعضی از بیآبی سوختند.
مرگ صبر مبارزه انزوا و هجرت ادامه داشت تا بیماری.
حالا چی؟ حالا بیهیچ دردسری برگریزان است. حالا پوستهای شیر قبلی به درد نمیخورند. حالا هیچ کس نمیداند چه باید کرد. حالا همه آن صبر و طاقت و مدارا و مهربانی و قانونمداری و «امید» از دست رفته. حالا چه باید کرد. با این همه مزار با این همه درد چه باید کرد. خیلی جرات/حماقت میخواهد که دوباره پوست شیرت را بزنی به شارژ دوباره دنبال کورسوی امید بگردی و دوباره سعی کنی «انسان» باشی چه برسد به مهربانی و بخشش.
من دیگر پوستم را کندم و گوشه خودم نشستهام با قصههایم سرگرمم. یاران بروند سرشان سلامت باشد، بمانند هم سلامت باشند. این کمترین خواسته آخر است.
.
۳ نظر:
چقدر منتظر نوشته ای از شما بودم ازین روزهای بی برگی و سپاس🙏
مختصر و مفید.. عالی بود. با چه نامی باید منتشر کنم؟
سلام خانم ناجیان عزیز.
امکانش هست یک آدرس ایمیل اینجا برای من بگذارید.
متشکرم.
ارسال یک نظر