سه‌شنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۸

این روزها به روایت تصویر
































.
.
.

۴ نظر:

parissa گفت...

بسيار دوست داشتتني.

معین گفت...

من هم مثل تو، اقتصاددان نیستم، بیا روی ادبیات حرف بزنیم. این موقعیت را تصور کن که کسی مثلاً روی ماه خداوند را ببوس را خوانده و خیلی خوشش آمده. می‌گوید که واقعاً من را تکان داد. ما چه‌قدر از خدا دور شده‌ایم. خیلی وقت بود کتابی این‌جور روی من تأثیر نگذاشته بود. واکنش احتمالی من و تو این است که می‌گوییم این درست که این کتاب حرف‌های خوبی زده. ولی آخر می‌شود این حرف را خیلی ظریف‌تر بگوید. آخر مثلاً نمی‌شد این‌که ما از خدا دور شده‌ایم را یک‌جور داستانی‌تر بگوید؟ این‌جور نوشتن در ادبیات جهان منسوخ است. خیلی وقت است برچیده شده. بعد -چه‌ می‌دانم؟ الآن مثال در ذهنم نیست- می‌گویی برو فلان کتاب را بخوان. ببین چه‌قدر همین حرف را به‌تر زده. چه‌قدر تأثیرگذارتر است. بعد او می‌گوید من نمی‌دانم، به نظرم این کتاب خیلی خوب بود. خیلی خوب موضوع را پرداخته بود. بعد مثلاً ما از تاریخ ادبیات برایش می‌گوییم. آزمون و خطاهایش و این‌جور چیزها. و می‌گوییم که ادبیات نشان داده که نباید این‌گونه نوشت. این نوع نوشتن توهین به شعور مخاطب است. و او باز می‌گوید که نه، توهین نبود. خیلی هم خوب بود.

تا این‌جا هرچه گفتم توضیح نوشته‌ی فرید بود. آن آدم درباره‌ی ادبیات «شهودی» حرف می‌زند. در اندازه‌ی تجربه‌ها و فهم خودش. و احتمالاً حرف‌های ما را نمی‌فهمد. من می‌گویم همان‌طور که آن آدم احترام نگذاشتن به شعورش را، احترام فرض می‌کند. همان‌طور که او دست‌آوردهای ادبیات را نادیده می‌گیرد، تو هم با شهود و تجربه اقتصاد را می‌سنجی و به علم اقتصاد جوری نگاه نمی‌کنی که انگار طی روندی به حرف‌هایش رسیده.

و معتقدم همان‌طور که ما از او انتظار داریم که به ادبیات احترام بگذارد، ما هم باید به روندهایی که علم‌های مختلف طی کرده‌اند احترام بگذاریم و از شهود خود دست بکشیم.

معین گفت...

من هم مثل تو، اقتصاددان نیستم، بیا روی ادبیات حرف بزنیم. این موقعیت را تصور کن که کسی مثلاً روی ماه خداوند را ببوس را خوانده و خیلی خوشش آمده. می‌گوید که واقعاً من را تکان داد. ما چه‌قدر از خدا دور شده‌ایم. خیلی وقت بود کتابی این‌جور روی من تأثیر نگذاشته بود. واکنش احتمالی من و تو این است که می‌گوییم این درست که این کتاب حرف‌های خوبی زده. ولی آخر می‌شود این حرف را خیلی ظریف‌تر بگوید. آخر مثلاً نمی‌شد این‌که ما از خدا دور شده‌ایم را یک‌جور داستانی‌تر بگوید؟ این‌جور نوشتن در ادبیات جهان منسوخ است. خیلی وقت است برچیده شده. بعد -چه‌ می‌دانم؟ الآن مثال در ذهنم نیست- می‌گویی برو فلان کتاب را بخوان. ببین چه‌قدر همین حرف را به‌تر زده. چه‌قدر تأثیرگذارتر است. بعد او می‌گوید من نمی‌دانم، به نظرم این کتاب خیلی خوب بود. خیلی خوب موضوع را پرداخته بود. بعد مثلاً ما از تاریخ ادبیات برایش می‌گوییم. آزمون و خطاهایش و این‌جور چیزها. و می‌گوییم که ادبیات نشان داده که نباید این‌گونه نوشت. این نوع نوشتن توهین به شعور مخاطب است. و او باز می‌گوید که نه، توهین نبود. خیلی هم خوب بود.

تا این‌جا هرچه گفتم توضیح نوشته‌ی فرید بود. آن آدم درباره‌ی ادبیات «شهودی» حرف می‌زند. در اندازه‌ی تجربه‌ها و فهم خودش. و احتمالاً حرف‌های ما را نمی‌فهمد. من می‌گویم همان‌طور که آن آدم احترام نگذاشتن به شعورش را، احترام فرض می‌کند. همان‌طور که او دست‌آوردهای ادبیات را نادیده می‌گیرد، تو هم با شهود و تجربه اقتصاد را می‌سنجی و به علم اقتصاد جوری نگاه نمی‌کنی که انگار طی روندی به حرف‌هایش رسیده.

و معتقدم همان‌طور که ما از او انتظار داریم که به ادبیات احترام بگذارد، ما هم باید به روندهایی که علم‌های مختلف طی کرده‌اند احترام بگذاریم و از شهود خود دست بکشیم.

سپینود گفت...

ببین تو که ادعا نداری کل نظریات و تئوری‌های علم اقتصاد در آن نوشته خلاصه شده‌آند؟ پس وقتی من می‌گویم من دانش اقتصاد ندارم مقصودم این نیست که حتمن به دلیل این ندانستن هر چه که هرجا نوشته شد می‌پذیرم. پس باید گونه‌ها و روش‌های دیگر معرفی شوند. این جا صحبت از علم است و لطفن با آن علمی برخورد کن. برای این کار هم همه‌گی تو و من باید برویم از مارکس بخوانیم تا ...(نمی‌دانم؟!) بعد بیاییم بحث کنیم و مصداق بیاوریم که کدام مدل مناسب اقتصاد"ایران" است. باید تاریخ ایران را مطالعه کنیم، جامعه شناسی بدانیم. مثلن برایت مقطعی را می‌گویم که مادر من تجربه کرده: پوشیدن روپوش‌های اُرمک(پارچه‌هایی سخت گزنده اما ساخت داخل ایران) توسط یک دختر ده ساله چون مصدق می‌گوید از محصولات ملی استفاده کنید. این مال این جاست. مثل مثالی که از کارگر کارخانه‌ی کفش ژاپن زدم که مال آن جاست و این جا محلی از اعراب ندارد. پس به آن نوشته صرف استناد نکن.
دوم تو از ادبیات می‌گویی و داستان که به نظر من باز مثال بدی بود.
ما این‌جا از سطوح ادبی حرف نمی‌زنیم. مستور و گلشیری اصلن در یک کف ادبی قرار نمی‌گیرند. انگار کن استقلال و تیم قرچک ورامین.
بحث من و تو بهرام صادقی و صادق چوبک است. یا دولت آبادی و احمد محمود. حتا نه صادق هدایت و گلشیری. تناظر میان کروبی و موسوی همان دولت آبادی و احمد محمود است به نظرم. ایده‌آل نیستند اما حرف برای زدن دارند. حالا در جزئیات تو بگو دولت آبادی زبان فاخری دارد نسبت به محمود و من بگویم محمود فضای رئال دارد و بعد به نتیجه برسیم که برای معرفی کتاب‌های این دو کدام برای شرایط امروز و نسل امروز و آدم‌های امروز ایران مناسب‌اند.
ضمن این که من فکر می‌کنم تو هم باید دلایلی بیاوری برای اقناع من. تو هنوز چیزی از برتری کروبی به موسوی نگفتی. تو داری مدام از ناامیدی‌ها حرف می زنی که من هم می‌دانم. از فردای انتخابات. و به شکل دراماتیکی با قضیه برخورد می‌کنی.
ما همه این را می‌دانیم.
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود.