شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۸

و تو چه می‌دانی که کوچه‌ی علی چپ کجاست؟

.
میان تلخ‌ترین خاطره‌های زندگی
حالا نفر اول تو هستی
از بالای درخت اقاقیا
پشت داده به خورشید،
که صورتت سیاه شد
یک سره سیاه

می‌خواهم خطاب به تو بگویم. یعنی می‌خواهم بنویسم که بهانه‌اش تو باشی. بعد می‌خواهم جوری بنویسم که کوچه‌ی علی چپ را نشان دهد. یعنی چیزی بنویسم که انگار نه انگار که چیست و کجا و کِی و کی. اما بعد فکر کنی که عجب! می‌توانست منظور این هم باشد یا که این یا آن یکی. چه‌قدر خوب می‌شود که بخوانی و ساعت‌ها درگیر این فکر باشی. چه‌قدر خوب که به فکر باشی.
تا چند وقت پیش هرجا از نفرین به عاشقیت و خوش‌بختی و چیزهای خوب نشانی می‌دیدم با خودم می‌لنَدیدم که «ای بابا این‌ها هم چقدر دنیا را سیاه می‌بینند. نه بابا این‌قدرها هم که می‌گویند بد نیست». یا فکر می‌کردم «چه پرتوقع‌اند. دیگر چه می‌خواهند. چرا سر نمی‌کنند به آب باریکه‌ی خوش‌بختی، که از کنار خانه‌های همه‌مان رد می‌شود». و تا چند وقت پیش من خوشْ می‌دیدم. یعنی همه به من می‌گفتند خوش‌بین. دم‌غنیمت‌دان ِخوش‌بین. شاید هم دم‌غنیمت‌دان ِ خوش‌بین ِ کله‌خر ِ بامعرفت. خب این‌ها بود و من از همه‌شان لذت می‌بردم. یعنی بفهمی نفهمی ته دل‌ام غنج می‌زد.
می‌گویی اول‌اش گفتم تا چند وقت پیش؛ این یعنی الان نیست یعنی الان چیزی عوض شده. نه؟ می‌گویم که خب بله. نمی‌دانم چطور شده که همه‌ی دَم‌ها به غم و دم و اشک می‌گذرند و دیگر دارم به بد دیدن عادت می‌کنم. می‌گویم آخر تا کجا می‌کِشد این شانه‌ی لامذهب که تو بیایی هی رویش بار بگذاری بار بگذاری و ازش بخواهی محکم باشد، بزرگ باشد و صاف بایستد. می‌گویم اگر فکر می‌کنی برای خودم است نه بَبَم جان. گاهی آدم دیگر آرزوهای خودش را از یاد می‌برد. گاهی آرزوهای دیگری، آرزوهای دیگران، آرزوهای بزرگ‌اش می‌شود.
می‌گویی قد کشیده‌ایم. می‌گویم‌ات درست اما چرا هر قد کشیدنی باید با خون و اشک و تب باشد؟ چرا نشود کود ریخت و آب داد و عشق ورزید تا قد کشید. می‌گویی خوب است قوی شده‌ایم. می‌گویم‌ات خوب است. قوی بودیم حالا توان‌مان ارزیده می‌شود. باز می‌گویم کاش می‌شد، جوری می‌شد تا ‌اشک و آه هزینه‌ی این قوی شدن نباشد. کاش می شد ... این کاش‌ها خیلی سال است توی تاریخ می‌آید و می‌رود. توی زندگی‌ها. و اصل مطلب این است که: چرا هیچ‌چیزی آن‌چه می‌خواهیم نیست. می‌گویم: «...» و به قول کسی این سه تا نقطه یعنی من چیزی گفتم در دل، یعنی من ساکت بودم و سکوتم پر از معنا و حرف بود و این سه نقطه یعنی تمام چیزهایی که تو می‌خواهی بشنوی و من می‌خواهم بگویم. و این سه تا نقطه یعنی آغازیدن ِ نتوانستن‌ها و نگفتن‌ها و این سه‌نقطه است که کابوس بشریت بوده از قبل تا حالا.
می‌گویی خیلی تلخ شدی. می‌گویم‌ات که تلخ بودم حالا تلخ‌تر شدم و آن قدر که تو نمی‌دانی و آن‌قدر که ...
.
.
آن بالا پیشانی‌نوشت اگر مِعری بوده از من است و اگر شعر شده از دست‌ام در رفته است.

۸ نظر:

مسعود کبگانیان گفت...

سلامسپینود عزیز
یک تصویر : کمر یک نفر شکسته شده و بعد در حال افتادن عصایی را بیرون آورده و از افتادن نجات پیدا می کند ولی سرگذشت عصا جالب است : از یک طرف موریانه به جان عصا افتاده و دارد آنرا می خورد از طرف دیگری بادهایی از شش جهت روی عصا می وزند و از طرف آخری اینکه چندین پا به عقب رفته و در حال شوت زدن زیر عصا هستند . این رمان جدیدی بود که مدتی است دنبال نویسنده اش می گردم و نتوانستم پیدایش کنم ولی گویا کتابش در تیراژ بالا به چاپ سپرده
موفق باشی

N گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
ناگهان گفت...

سپینود، حالا که شخصی نویسیهای همه مان تمام شده انگار، نوشته ات خیلی چسبید. هر چند، از آنهایی بود که هر کسی می توانست برش گرداند به فکر توی کله خودش، و یادداشت تو بود و فکر توی کله خودش

با نام موقت تیره پوست گفت...

تلخ و تلخ و تلخ تر می فهمم این وضعیت رو و می بینم و لمسش می کنم

خودم گفت...

خب آره... یه جورایی همون کوچه علی چپه اما مال همه‌ی ماست.

سمیرا گفت...

سلام سپینود عزیز

اولین بار نیست که نوشته هات رو می خونم... ولی اولین باریه که برات می نویسم....
خیلی حس نزدیکی با نوشتت کردم، شاید برای این بود که نوشتم...
.
.
"میان تلخ‌ترین خاطره‌های زندگی
حالا نفر اول تو هستی"
.
.
کوچه های علی چپ زیادی رو تجربه کردم...

سمیرا گفت...

سلام سپینود عزیز

اولین بار نیست که نوشته هات رو می خونم... ولی اولین باریه که برات می نویسم....
خیلی حس نزدیکی با نوشتت کردم، شاید برای این بود که نوشتم...
.
.
"میان تلخ‌ترین خاطره‌های زندگی
حالا نفر اول تو هستی"
.
.
کوچه های علی چپ زیادی رو تجربه کردم...

سمیرا گفت...

سلام سپینود عزیز

اولین بار نیست که نوشته هات رو می خونم... ولی اولین باریه که برات می نویسم....
خیلی حس نزدیکی با نوشتت کردم، شاید برای این بود که نوشتم...
.
.
"میان تلخ‌ترین خاطره‌های زندگی
حالا نفر اول تو هستی"
.
.
کوچه های علی چپ زیادی رو تجربه کردم...